ووتت بدید بعد بخونید ...چرا ووت نمیدید بعد بخونید ؟اول ووت بعد برید بخونید 🙂
_ته ...تو واقعا منو دوستم داری؟...یا چون من کسی رو ندارم از روی دلسوزی خودتو عاشق نشون میدی ....
+جونگ کوک میفهمی داری چی میگی ....من دوست ندارم ؟....
عصبی یک قدم به عقب گذاشت ....فهمیدن این که تا الان تهیونگ باهاش بازی کرده باشه داشت دیونش میکرد ...اون که مجبورش نکرده بود عاشقش باشه چرا این کار رو باهاش کرده ......
تند تند نفس میکشید ....نمیفهمید داره چیکار میکنه .....نگاهش به تهیونگ در یک لحظه رنگ عوض کرد ....نفرت ...چیزی بود که تهیونگ از چشم های اشکی کوک خوند .......
بعد از دو قدم که عقب رفت بالاخره وایساد و نگاهش رو به چشم های تهیونگ داد که ترس رو میشد به راحتی از اونها فهمید ....خنده تلخی کرد .....
_که دوسم داری ,؟....واقعا بهت تبریک میگم کیم تهیونگ .....بازیگر خوبی هستی ....همین الان هم باورم نمیشه تو کسی بودی که به اون عوضی گفتی به من تجاوز کنه !!!
+من. همچین چیزی رو نگفتم ...چرا نمیفهمی .....اون موقع هنوز خودم قبول نمیکردم که چقدر دوست دارم .....کوک ....چرا باورش اینقدر سخته برات ........
هر دو داشتن حرف هایی میزدن که باعث تعجب و ترس همه اطرافیانشون شده بود ...اون چهار نفر هیچوقت این روی اون دو نفر رو ندیده بودن....تهیونگی که به وضوح داشت از ترس از دست دادن کوک التماسش میکرد ...و جونگ کوکی که با وجود شنیدن اون حرف ها شکسته بود و با زدن حرف هایی که قطعا بعدا از گفتنشون پشیمون میشد میخواست به تهیونک بفهمونه براش مهم نیست !!!
_باور هیچ چیز سخت نیست ...اگه اون چیز حقیقت داشته باشه .....رئیس کیم چرا من فکر میکردم تو با پدرت فرق داری ...ولی الان دقیقا میبینم خود خودشی............میدونی چیه ...اصلا من خجالت میکشم به صورتت نگاه کنم ...کیم تهیونگ ......
/جونگ کوک ...مواظب حرف زدنت باش ......
جین عصبی یک قدم جلو گذاشت و حرفش رو زد ... ....تهیونگ اصلا شبیه پدرش نبود ... شاید آدم سرد و مغروری بود ....اما قاتل و آدم فروش نبود !!.......
_چیه هیونگ ...مگه چی گفتم ... چهرش سوخته !!!!!!این عوضی با پدرش چه فرقی داره؟.....شنیدم هر شب پنج شیش نفر زیرش از شدت درد و بی رحمی اون جون میدادن .....آدم میفروخت ....قاتل بود ....حتی میخواست منو بکشه ...کیم تهیونگ چه فرقی با اون داره ...خودت بهم بگو ...این عوضی چه .........
تا اون لحظه به جین نگاه میکرد و فریاد میکشید ....هر چی به دهنش میومد میگفت ......ولی وقتی نگاهش به تهیونگ افتاد و با دیدن چشم های بسته اون ....دست های مشت شده اون ......آب دهنش رو قورت داد ...تهیونگ هیچ چیزی نمیگفت ...فقط چشم هاش رو بسته بود .........
YOU ARE READING
༒Dëċëptïön༒✓✓
Romance(پایان یافته) تصادف ؟..هه..مسخرس... اینا همش نقشه بود .....واسه ترسوندش ....واسه دخالت توی زندگی کوک ....واسه پس دادن دردی که هیچ ربطی بهش نداشت ......تهیونگ بازیچه دست پدرش بود ...این وسط جونگ کوک هم باید قربانی میشد ؟........قربانی عشقی که نسبت...