1.مصاحبه

228 25 0
                                    


_کیم جون هی؟
_بله
_بفرمایید داخل.
با بلند شدن مرد پشت میز تعظیم کردم.با لبخند اشاره به صندلی ها کرد که دامن لباسم رو مرتب کردم و نشستم.
_برای استالیستی رزومه داده بودید درسته؟
_بله
_

اینجا نوشتید که برای مزون انجلز کار میکنید این مزون معروفیه چرا دنبال کار جدید هستید؟
_مدیر مزون یه خانوم آمریکاییِ که قصد دارن برگردن به آمریکا ولی من دوست دارم که توی کره کار کنم.
_روحیه وطن دوستیتون رو ستایش میکنم.
_ممنون.
_نمرات دانشگاهیتون خیلی عالیه و همینطور از دانشگاه معتبری فارغ التحصیل شدید که امتیاز خوبی برای شما محسوب میشه.ما برای اکسو نیاز به استایلیست جدید داریم.یک ماه اول موقت استخدام میشید اگه اکسو و کمپانی از کارتون راضی بودن قرار داد میبندیم چطوره؟
_عالیه من تمام سعیمو میکنم.
_دو روز دیگه کنسرت سئول برگزار میشه امیدوارم که استخدام بشید منیجر اکسو با شماره تماسی که اینجا نوشتید با شما تماس میگیره.
_بازم ممنونم روزتون بخیر.
_خدانگه دار خانوم جوان.
با خوشحالی از منشی خداحافظی کردم و از کمپانی بیرون اومدم.
دوچرخه ام بین ماشینای لوکس دم در خنده دار شده بود مسائله ای که برادرم جونگ هیون همیشه گلایه میکنه چرا با ماشین بیرون نمیرم. ولی من اینطوریم کیم جون هی، مادر و پدرم به واسطه علاقه اشون به عروسک و عروسک سازی با هم ازدواج کردن و از مغازه کوچیک کنار خونشون شروع به طراحی و دوخت عروسک های مختلف کردن تا امروز که توی کارخونه ای که با زحمت دوتاییشون رشد کرده روزانه هزارتا و بیشتر عروسک درست میکنیم.
از بچگی عاشق شغلشون بودم و با هر کارم عروسک خاص خودم رو هدیه میگرفتم مثل عروسکی که برای فارغ التحصیلیم کادو گرفتم یه خر بامزه با لباس و کلاه فارغ التحصیلی.
برعکس برادرم که از نوجوونیش بوکس رو انتخاب کرد،من با طراحی یه عروسک استعداد خودمو پیدا کردم رفتم سمت استایلیستی و طراحی لباس.
تا دو سال اول تحصیلم برای کارخونه عروسک طراحی میکردم ولی کم کم پیشرفت کردم با شروع کارم توی مزون اعتماد بنفس بیشتری رو پیدا کردم.

روزی که برای کمپانی اس ام رزومه فرستادم اصلا فکرش رو نمی کردم که برای اکسو انتخاب شم. دروغ بود اگه میگفتم میلی به این گروه نداشتم. با بوق یه ماشین از افکارم بیرون اومدم.کنارم که ایستاد برادرم رو دیدم. جونگهیون(عکس بالا) با اخم :جونهیااا باز که با این دوچرخه رفتی بیرون الان بارون میاد بیا سوار شو.سریع دوچرخم رو گذاشت عقب ماشین و بعد این که روی صندلی نشستم در رو بست.

با لبخند به صورت نگرانش نگاه کردم که داشت بخاری ماشین رو سمت من تنظیم میکرد.همیشه همینطوری بود از وقتی که یکی از همکلاسی هام به من پیشنهاد دوستی داد و جونگهیون تا حد مرگ کتکش زد تا الان هیچ پسری جرعت نزدیک شدن به من رو پیدا نکرده.

 البته نه فقط من دوست صمیمیم که به فاصله دو خونه با ما زندگی میکنه هم تا الان هیچ دوست پسری نداشته درسته دختر ساده ایم ولی قرمز شدن صورت یون جی وقتایی که جونگهیون رو میبینه یا نگرانی جونگهیون تا اسم یون جی میاد رو متوجه میشم و میدونم که از بچگی به هم علاقه دارن.همینطوری که جونگهیون رانندگی میکرد کمربندم رو شل کردم و گونش رو بوسیدم.

_سرنگهه اوپا.

با تعجب نگاهم کرد و همینطوری که سعی میکرد نخنده زل زد به رو به روش و گفت:با این کارا خر نمیشم


--------------------

آیدی روی تصویر آدرس پیج اینستگرامم هست

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now