31.لباس یا دل؟

60 8 0
                                    


راوی:

از اخرین باری که بکهیون جون هی رو دیده بود یک هفته میگذشت و با وجود تمرین های سخت و هرروزشون فرصت نمی کرد به دیدنش بره وتماساشون به چند دقیقه نمی کشید ومجبور بودن قطع کنن.

برای همین بود که بعد از سه دور تمرین رقص لوتو، با سر وصدا خودش رو انداخت زمین واعتراض کرد که دیگه تمرین نمی کنه.

بکهیون:یاااا من خستمه دیگه نمی کشم.

کای: خب نکش بنویس

بکهیون: یا سیاسوخته یه کاری نکن پاشم بیام.

کای:پاشو ببینم چکار میتونی بکنی؟

بکهیون تا بلند شد کای از اتاق رفت بیرون.چانیول رفت کنارش به شونش فشار آورد تا دوباره بشینه.

چانیول:می خوای سوهو رو راضی کنیم جون هی رو دعوت کنه خوابگاه؟

بکهیون:چی؟ کی حرف از جون هی زد؟

چانیول:داری کیو گول میزنی؟صبح کی بود دو تا کاسه پر برنج خورد نهار سهون رو هم خورد؟با اون همه خوراکی تا صبح هم میشه تمرین کرد.

بکهیون:...

چانیول خواست بره که با حرف بکهیون دوباره نشست.

بکهیون: میگم... با سوهو صحبت می کنی دیگه؟

چانیول:اتفاقا خود سوهو گفت جون هی رو دعوت کرده.

بکهیون: واقعا؟ جون هی هم قبول کرده؟

چانیول:آره یک ساعت دیگه میاد خوابگاه قرار بود سوپرایزت کنیم دیدم حوصله نداری خواستم سر حالت بیارم.

بکهیون:یک ساعت دیگه؟ یااا پاشین بریم خوابگاه الان میاد پشت در میمونه....یااا لی پاشو اینجا جای خواب نیست....دی او میتونی ربع ساعته غذا درست کنی؟

همه با خنده به عکس العمل بکهیون نگاه می کردن و از هر فرصتی برای سر به سر گذاشتنش استفاده میکردن.

پنج دقیقه از یک ساعتی که چانیول گفته بود میگذشت وبکهیون نگران وبی طاقت قدم میزد وهر یازده اعضا به حرکتای رفت و برگشتش با خنده نگاه میکردن وسر به سرش میگذاشتن.

سهون:هیونگ نمی خواین بهش بگین که جون هی نمیاد؟

شیومین: نه شایدم بیاد یکم دیگه صبر میکنیم

بکهیون:چانیول مگه نگفتی جون هی میاد؟

چانیول: من تقصیری نداشتم آخه خیلی غر غر می کردی مجبور شدیم.

بکهیون:بیون بکهیون نیستم به حسابتون نرسم.

جون هی:

درسته که اونقدرا هم آدم اجتماعی نبودم ولی یک هفته تمام طراحی کردن با استرس، واقعا حالمو بدتر میکرد و احساس میکردم دیوارای اتاقم هر لحظه نزدیک ونزدیک تر میشن تا بینشون خفه بشم.البته نمی تونستم انکار کنم که با کمرنگ شدن حضور بکهیون توی زندگیم داشتم کم می آوردم.وقتی سوهو شی زنگ زد و برای شام دعوتم کرد خیلی ضایع با شوق قبول کردم که باعث شد پیش خودم خجالت بکشم.

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now