16.مهمانی

75 9 3
                                    

جون هی:

یون جی:اون روز برای خرید که ما رو دور زدی ولی امروز نمی تونی.
_خودم میتونم میکاپ کنم.
یون جی:به تو باشه فقط یه رژ میزنی. بشین حرف هم نباشه.
بعد از یک ساعت پارچه ی آینه رو برداشت و من خودمو دیدم حسابی تغییر کرده بودم.آرایش ملایم و حرفه ای چشمام رنگ و روی تازه ای به صورتم داده بود و از همه مهم تر موهای فرم که حالا بالاتر رفته بود و یکم پایین از گوشم فر خورده بود.
_بحث میکاپ که میشه من هیچ در حد تو نمی تونم کار کنم.
یون جی:ما اینیم دیگه.
از جعبه جلوی آینه گوشواره های جدیدمو برداشتم خم سمت آینه تا گوشم رو بهتر ببینم.
یون جی:اینا چه خشگلن تا حالا ندیده بودمشون. اون روز خریدی؟
_خریدم؟ یه جورایی نه...از آسمون افتاد توی بغلم.
از حرف خودم خندم گرفت.یون جی با مشت زد به بازوم.
یون جی:بدجنس بگو نمی خوای نمونش رو بخرم.
_باور من نخریدمش.
یون جی:از بچگی خوش شانس بودی. حالا هم که از آسمون برات هدیه میاد.
رفتم سمت کمد تا لباسمو بپوشم.
_نکه خودت خوش شانس نیستی؟عاشق سینه چاک داری به این قد بلندی و خشگلی.
جواب که نداد برگشتم سمتش دیدم خجالت کشیده.
لباسم رو گرفتم دستم رفتم پیشش.
_خجالت نداره که.حالا بگو ببینم این برادر خجالتی من چیزی هم گفت؟
یون جی فقط سر تکون داد.
_خودشه میدونستم.
سریع گونش رو بوسیدم.
_زن داداش خودمی.
یون جی:هنوز که جوابش رو ندادم.قرار شده فکر کنم.
_ایششش دختره ی لوس پسر به این خوبی دلتم بخواد.
یون جی:جای این حرفا برو لباست رو بپوش همین الانشم دیر شده.
یک ساعت بعد برای بار آخر خودمو جلوی آینه قدی اتاق پرو نگاه کردم به خاطر کوتاهی موهام گوشواره ها خوب پیدا بودن و توی نور میدرخشیدن.


بکهیون:


یک ساعت از شروع مهمونی میگذشت ولی هنوز از این دختره خبری نبود. رفتم یکم خوراکی بخورم که با صدای خنده کنجکاو پشت دیوار ایستادم.
_ماری: واقعا کیم جون هی رو دعوت کردن؟ ... 

آره خودم کارت دعوتش رو دیدم... 

بعد این همه سال توی کمپانی کل ترفیعم شده استایلیست شخصی یونا ولی این دختره هنوز نرسیده شده استایلیست اصلی اکسو...

مگه نشنیدی؟ باباش برای عروسکای گروه ها با کمپانی قرارداد بسته خب معلومه که پارتی بازی کرده....

فقط دوست دارم ببینمش...

نگران نباشین ماری نیستم امشب رو به دهنش زهر نکنم.

دیگه نتونستم بایستم و راهمو ادامه دادم درسته که رابطه خوبی با جون هی ندارم ولی هیچ وقت نمی تونستم با بدجنسی های دخترای میکاپر و استایلیست کنار بیام.

پیش دستی رو از کنار میز برداشتم همینطوری که فکرم به حرفایی بود که شنیدم به خوراکی ها زل زدم. جمله هاشون توی ذهنم تکرار میشد سری تکون دادم تا خواستم چند تا از شیرینی ها بردارم با چیزی که شنیدم برگشتم عقب و پیش دستی افتاد و شکست.
_سوسک سوسک یه سوسک روی شیرینی هاست.
با صدای قهقهه یه دختر برگشتم دیدم جون هی تکیه داده به دیوار و داره میخنده.
_تو هنوز آدم نشدی؟
جون هی:نه دلمم نمی خواد که بشم.
جلوتر که اومد واضح تر دیدمش چقدر تغییر کرده بود. مثل...مثل خانوما شده بود.
دست برد یقه لباسمو مرتب کرد و رفت سمت میز.
_اصلا خوب نیست که یه خانم به محض ورود به جشن بره سمت خوراکی ها.
جون هی:آها...بعد خودت داشتی چکار میکردی؟جوری غرق خوراکی ها شده بودی که هر لحظه ممکن بود با سر بری توی میز.
باز زد زیر خنده. بشقاب توی دستش رو طرفم گرفت.
جون هی:معذرت میخوام که ترسوندمت عادته دیگه... اذیت کردنت رو خیلی دوست دارم.
_البته من که نترسیدم.
دوباره زد زیر خنده چند بار زد به شونم و رفت.
با خوراکی برگشتم پیش بقیه هنوز نرسیده نصفش خورده شد روی صندلی که نشستم با چشم دنبال جون هی گشتم و کنار استایلیستا دیدمش ولی تنها، همه پیش هم می خندیدن و جوری با جون هی رفتار می کردن انگار وجود نداره.

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now