10.استراحت

97 12 1
                                    

بکهیون:

بلاخره مغازه ای که میخواستمو پیدا کردم رفتم سمت ماسکا.یکیشونو گذاشتم روی سرمو برگشتم طرف سهون.

_یوهاها چطوره سهون؟ ترسناکه مگه نه؟
سهون:واقعا میخوای بترسونیش؟
_اوهوم
سهون:اما...دخترا ...چه جوری بگم؟
_بس کن بابا اون دختر هیچیش نمیشه مگه ندیدی توی بار خودش داشت داستان جن و پری تعریف میکرد و بقیه رو میترسوند.
سهون:به هرحال دختره
_نگران نباش به این فکر کن که چقدر بعدش میخندیدم بیا این ماسک رو تو بردار بهت میاد.
سهون:یاا.
اتاق چن،لی و لوهان کنار اتاق جون هی بود که سهون تونست لوهان رو راضی کنه که از بالکن اتاقشون بریم به اتاق بغلی.
وقتی جون هی از خواب پرید سهون اشاره میکرد که بس کنیم ولی تازه پرهیجان شده بود در رو بستم به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم اما یهو دیدم جیغ زد و خورد زمین سهون سریع رفت جلوش زد به شونش ولی بی حال افتاد توی بغلش.
سهون ترسیده ماسکش رو برداشت.
سهون:هی هیونگ این چش شد؟ نمیره؟
رفتم جلوتر زدم به صورتش.
_کیم جون هی ...جون هی یا بیدار شو.
با صدای پا توی راهرو به هم نگاه کردیم.
_بیا بریم سهون.
سهون:جون هی چی میشه.
_پاشو زودباش
کشیدمش و با هم برگشتیم اتاق بغلی.
وقتی پنجره رو بستم تکیه دادم به دیوار... من چیکار کردم؟
لوهان و چن سعی داشتن بفهمن چکار کردیم اما من نمی تونستم حرف بزنم یه چیزی توی گلوم گیر کرده بود فقط صامت نگاهشون میکردم.
سهون:ما فکر نمی کردیم اینطوری بشه هیونگ جون هی حالش خوب میشه مگه نه؟
چن:شما دوتا چکار کردین؟
سهون:ما فقط میخواستیم سر به سر جون هی بزاریم ولی از هوش رفت.
لوهان:از شما دوتا انتظار نداشتم این ماسکای مسخره رو یه جوری قایم کنین رییس هتل و منیجر تو اتاق بغلین.
چن:من میرم ببینم چی شده.
ربع ساعت بعد با صدای آمبولانس سراسیمه بلند شدم از پنجره دیدم با یه برانکارداومدن داخل هتل.
باید جون هی رو می دیدم.وقتی اومدم بیرون دیدم بیهوش دارن میبرنش. جون هی...منو میبخشی؟

جون هی:

با درد بیدار شدم سرم گیج میرفت.اولین کسیو که دیدم جونگهیون بود.سریع از روی صندلی بلند شد و دستمو توی دستاش گرفت.

جونگهیون:جونهیا خوبی؟ صدامو میشنوی؟پلک زدم که خم شد و پیشونیمو بوسید.

جونگهیون:تو که منو کشتی کوچولو جاییت درد میکنه؟

پام و کمرم درد میکرد ولی لبخند زدم و گفتم:خوبم تو اینجا چکار میکنی؟

جونگهیون:دیشب هر چی زنگ زدم جواب ندادی نگران شدم بعد چند بار زنگ زدن یه مردی جواب داد می گفت منیجره وقتی گفت بیمارستانی سریع بلیط گرفتم و اومدم اینجا.

_همش اذیتت میکنم.

فشار آرومی رو به دستم داد و به عادت همیشگیش دست کشید توی موهام.

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now