25.دایره امن

67 7 0
                                    


جون هی:

از ساعت هشت صبح کل گروه آماده شدیم که تا ردولوت رسیدن کار رو شروع کنیم ولی بعد از یک ساعت فقط گروه همراه ردولوت رسیدن و انگار کاری پیش اومده بود و پرواز ردولوت رو تا ظهر به تعویق انداخته بود.
کارگردان حسابی کلافه بود و تمام مدت عصبی قدم میزد. چند باری تلفنش زنگ خورد و بار آخر عصبی داد کشید که همه به سمتش برگشتن.
ولی برعکس کارگردان و منیجر اکسو توی باغ و ساحل مشغول سلفی گرفتن بودن و حسابی از لباسا و چهره ی گریم شدشون استفاده میکردن.
با اشاره بکهیون رفتم پیششون موهاش یکم بهم ریخته بود درست کردم و یه عکس دسته جمعی از دوازده تاشون گرفتم و تا برگشتم با دیدن کارگردان دقیقا پشت سرم هول شدم.
معذرت خواهی کردم تعظیم نصفه و نیمه ای کردم ولی اون بی خیال عکس العملم دورم چرخید و به صورت و بدنم نگاه میکرد لجم گرفت ولی چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین دوست داشتم سریع از دستش فرار کنم.
کارگردان:تو استایلیست اکسویی؟
_بله آقا
+چند سالته
_بیست و سه سال
+ورزش خاصی انجام میدی؟
_نه، چطور مگه؟
+دوست داری مدل بشی؟
_بله؟
+قراره که یه کلیپ تبلیغاتی دیگه بجز این کلیپ بسازم و نیاز به یه دختر دارم اما دختری که می خواستم مریض شده و نمی تونه بیاد خواستم بدونم دوست داری مدل کارم بشی.
_خب....
+آ...راستی اگه نگران دیده شدنی...توی این کار چهره دختره خیلی پیدا نیست...نگران نباش کسی متوجه نمیشه کلیپ پر کردی.
_باید به منیجر اکسو بگم.
+باشه...اگه قبول کرد بیا یه عکس رو از من بگیر و شروع کن تا قبل از رسیدن ردولوت از تو فیلم بگیریم.
_چشم.
اولین باری بود که چنین پیشنهادی میشنیدم حتی دوران مدرسه هیچ وقت منو به عنوان نقش اصلی تئاتر انتخاب نکردن همیشه یا درخت سخنگو بودم یا خرس پشمالو. همیشه نقش فرشته و دختر اصلی داستان به بقیه میرسید.
همینطور که به منیجر حرف های کارگردان رو می گفتم خود کارگردان هم رسید و توضیح داد که نیاز به یه چهره اروپایی داره موی بلوند و چشمای رنگی.
تا اینجاش مشکلی نبود ولی وقتی عکس لباسایی که باید می پوشیدم رو دیدم حسابی قرمز شدم همه مینی و کوتاه بودن یا کلا قسمت کمرشون لخت بود یا هر دو با هم.
_اما...
_جون هی شی اگه مشکلی داری میتونم من جای تو عکس بگیرم به هر حال درکت میکنم اگه از اندام و چهرت خجل باشی.
با نفرت به ماری نگاه کردم که دست به کمر و با پوزخند نگاهم میکرد و با هر بار خندیدنش بقیه میکاپرا میخندیدن.
جلوتر اومد گوشه لباس گشادمو گرفت و بلندش کرد.
ماری:زیر این لباسا یه عالمه چربی جمع شده مگه نه.
چونمو گرفت زل زد به صورتم.
ماری: استایلیستی که تا حالا نتونسته خودش رو میکاپ کنه چطور میتونه برای اکسو کار کنه واقعا اینروزا توی اس ام چکار میکنن. خاله بازی؟
عصبی و محکم مچ دستش رو گرفتم و چونم رو آزاد کردم.


راوی:


جون هی که حسابی عصبانی شده بودبا خشم به ماری نگاه کرد و رو به کارگردان گفت:چقدر وقت دارم که آماده بشم.
کارگردان:هر چه زودتر بهتر،تا کار میکاپت رو انجام بدن لباسات رو میارم.
ماری:جناب اگه بخواید میتونید از تیم میکاپ من استفاده کنین به هر حال جون هی دوست و همکارمه، دوست ندارم اذیت شه.
جون هی:نیازی به میکاپر نیست خودم انجامش میدم.

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now