18.گریمور شخصی

69 9 0
                                    


جون هی:


نیم ساعتی بود که توی ماشین نشسته بودیم بکهیون کنار من و منیجر و راننده جلو.
برای به موقع رسیدن به شهرک سینمایی صبح خیلی زود راه افتادیم.
تا دیروز برای به باد رفتن مرخصیم حرص میخوردم ولی وقتی فهمیدم لی جون کی بازیگر محبوبم توی این سریال هست نرم شدم ولی تا بکهیون نگاهم میکرد اخم میکردم اونم دوباره بیرون رو نگاه میکرد منم به زور جلوی خندم رو می گرفتم.
از منیجر پرسیدم چقدر دیگه میرسیم اونم گفت دو ساعت پس بهترین کار خواب بود سرم رو تکیه دادم به شیشه و خوابیدم.


بکهیون:


فکر نمی کردم قبول کنه و گریمورم بشه ولی قبول کرد البته نمی شه بیخیال نگاهای ترسناکش شد.
وقتی دیدم چشماش رو بسته بالاخره تونستم نگاهش کنم. این دختره مثل گربه میمونه وقتی بیداره جیغ میزنه و اذیت میکنه وقتی هم خوابه انقدر مظلوم میشه که دل میبره.
نمی تونستم انکار کنم که خیلی خوشحال بودم و نمی تونستم بخوابم پر انرژی شده بودم.
به وجودش عادت کرده بودم نمی خواستم یک ماه صبر کنم تا دوباره ببینمش.
کم کم به سردسیر نزدیک می شدیم و هوا سرد تر میشد با وجود بخاری ماشین که تازه روشن شده بود شیشه ها سرد بود جون هی هم که صورتش روی شیشه بود.
بالاخره نتونستم تحمل کنم دیدم منیجر خوابه راننده هم حواسش نیست رفتم سمتش سرش رو آروم گرفتم و از شیشه دور کردم خواستم بیام عقب دستم خورد به دستش و دیدم یخ کرده.
پالتو خودم رو انداختم روی شونه هاش. انگار واقعا سردش بود چون چند دقیقه بعد راحت تر شد و لبخند زد.
کم کم داشتیم به محل فیلم برداری نزدیک می شدیم تا قبل بیدار شدن منیجر، پالتوم رو از روی شونه هاش برداشتم.
همینطوریشم عصبی و بد اخلاقه حالا بیدار میشه ببینه پالتو من رو دوششه فکر میکنه نقشه ای کشیدم. خودمم گرمم بود پالتو رو گذاشتم روی صندلی.
راننده که منیجر رو بیدار کرد منم آروم جون هی رو صدا زدم.
اما جواب نداد یکم به شونش زدم که آروم حرف زد رفتم جلوتر شنیدم چی میگه.
_جون کی شی سرنگهیو جون کی شی نرو هنوز عکس نگرفتیم.
واقعا که دختره ی بی جنبه.
این دفعه محکم تکونش دادم.
_یااا گریمور شخصی بیدار شو رسیدیم.
جون هی:ایششش باشه بیدار شدم زلزله!
_سونامی!
منیجر:پیاده شین!رسیدیم.
تا پیاده شدم عینک آفتابی زدم.
_کو آفتاب که عینک میزنی؟
خانم بداخلاق بود.
_تو نمی دونی عینک جز استایل سلبریتی هاست؟
جون هی:الان کو طرفدار که تو سلبریتیش باشی؟
خم شدم طرفش یکم عینکم رو آوردم پایین تر.
_جناب عالی.
جون هی:از خودراضی
راه افتاد که بره اما سریع صداش زدم.
_گریمور شخصی!
جون هی:با منی؟
_اوهوم
جون هی:یاا من اسم دارم.
_خب اینم اسمه دیگه صدات زدم که بگم باید پشت سرم بیای نه جلو.
جون هی:بیون بکهیون هنوز شروع نکرده خیلی رفتی تو حس قرار نقش شاهزاده ها رو بازی کنی نه اینکه شاهزاده باشی منم خدمتکار شخصیت نیستم.
دختره اعصاب نداره بی خیالش شدم اونم کنار منیجر راه افتاد.
رسیدیم پیش بقیه.
منیجر داشت جون هی رو به گروه گریم و لباس معرفی میکرد که با جیغ جون هی حرفمو با کارگردان قطع کردم و برگشتم دیدم دستاش رو گذاشته جلوی دهنش و با خوشحالی و جیغ جیغ کنان با یه پسر حرف میزنه پسره کره ای نبود و حدس میزدم خارجی باشه آخه با جون هی انگلیسی حرف میزدن و من چیزی نمی فهمیدم.
بفرما دعواهاش با منه لبخنداش واسه بقیه برق چشماش از این فاصله هم قابل دیدن بود.

جون هی:


منیجر:از این به بعد اکثر کارت با این آقاست مایک این جون هیه.
پسر قد بلند تا برگشت جیغ زدم. توی مزون انجلز که کار میکردم مایک از گریمورای ارشد مزون بود و باهم رابطه صمیمی داشتیم به هر حال من باعث برگشت دوست دخترش شده بودم و به خاطر همین همیشه هوام رو داشت و حتی فوت و فنای گریم رو بهم یاد میداد.
می دونستم کره ایش میلنگه برای همین از اولش باهاش انگلیسی حرف زدم.
اونم تا منو دید مثل خودم خوشحال شد.حسابی که سر و صدا کردم و خوشحالیمو نشون دادم آروم شدم. چی بهتر از این که بین یه جمع غریبه یه آدم آشنا دیده بودم.
اینجا هم از مسئولای گریم بود می گفت به خاطر دوست کره ایش برنگشته آمریکا و کار جدید پیدا کرده.
منو برد به اتاق گریم و چندتا عکس گذاشت رو به روم تست گریم بکهیون بود خوب توضیح داد که کارم چیه و برای آماده کردنش چقدر وقت دارم خب سه ساعت دیگه وقت ضبط سکانس بکهیون بود و باید شروع میکردم.
مایک که رفت چند دقیقه بعدش بکهیون هم اومد.
اخماش توی هم بود ولی من با دیدن مایک انرژی گرفته بودم.
ایستادم روبه روی آینه و موهام رو بستم بالا.
همه چیز برای گریم جلوی آینه بود. کلاه گیس بکهیون رو وصل کردم و بعد رفتم سراغ صورتش.
صندلیش رو کشیدم عقب خم شدم جلوی صورتش انگشتامو بردم روی پیشونیش و اخمش رو باز کردم.
_من باید طلب کار باشم تو چرا اخم کردی؟
بکهیون:حس گرفتم.
زدم زیر خنده حواسم نبود ولی موقع خنده زیادی نزدیکش شدم به خودم که اومدم دیدم یه دستم روی شونشه و صورتم دقیقا رو به روی صورتشه.
قلبم شروع کرد به تند تند زدن. قرمز شده بودم شک نداشتم بکهیونم با چشمای درشت شده نگاهم میکرد.
_خب...منظورم اینه که...چیزه چشماتو ببند نوبت پلکاته.
وقتی چشماش رو بست یه نفس راحت کشیدم برس رو برداشتم و کشیدم روی پلکش نفسش به پوستم که خورد بدتر شدم. می دیدم که سیب گلوش بالا و پایین میره و آب دهنش رو قورت میده.
سرم رو تکون دادم سعی کردم تمرکز کنم اما بدتر شد و نگام رفت سمت لباش یه لحظه توی ذهنم گفتم لباش خشگله.
چشمام رو بستم این چه فکریه من تا حالا کار گریم زیاد انجام دادم و اکثرشونم مرد بودن اما...این کارا چیه.
سریع کار صورتش رو تموم کردم و گفتم که تکه زیری لباسش رو بپوشه تا برگردم.
به محض بیرون اومدن از اتاق تکیه دادم به دیوار خم شدم یه تکه برف که انگار از قبل بود رو برداشتم گذاشتم روی گونه هام.
من انقدر بی جنبه نبودم چند بار زدم به سینم یاااا آروم بگیر چه مرگت شده

--------------

اینم دو قسمت واسه امروز و سوال این قسمت:

اگه آخر زمان بشه دوست دارید تنهایی زندگی کنین یا دنبال بقیه بگردید و گروهی زندگی کنین؟

جواب من: من اصلا نمی تونم تنهایی زندگی کنم دق میکنم حتما دنبال بقیه می گردم


Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now