Lucky_بکهیون

38. سهامدار جدید

یادم نمیاد آخرین باری که اینقدر خوب و عمیق خوابیدم کی بود! نفهمیدم کی صبح شده. باوجود پرده های ضخیم اتاق خوابم بازم پرتوهای نور اتاق رو روشن کرده بود؛ ساعت رو هم نگاه نمی کردم میشد گفت حداقل ده صبح هست. وقتایی که خونه خودم میمونم قبل از روشن شدن هوا از خواب بیدار میشم و صبحانه خورده و نخورده راه می افتم سمت شرکت بعد هم تا تاریک شدن هوا کار میکنم؛ انقدری کار میکنم تا یادم بره تنهام و وجود یکی تو زندگی بدجوری خالیه. واقعا اتفاقای دیشب واقعی بود؟ کاش خواب نباشه چون هیچ سر و صدایی از بکهیون نمی شنوم، یعنی اونم هنوز خوابه؟

_بکهیون! بکهیوووون!

چند ثانیه صبر کردم جواب که نداد از اتاقم رفتم بیرون. پتویی که دیشب بهش دادم نامرتب یه گوشه از مبل افتاده بود. به آشپزخانه نگاه کردم اونجا هم نبود خواستم سرویس بهداشتی رو چک کنم که متن روی یخچال توجهم رو جلب کرد.

+صبح بخیر زیبای خفته! صبحانه خریدم داخل یخچالِ حتما بخور. ببخشید یه کاری داشتم مجبور شدم برم، خوب استراحت کن تا عصر برمیگردم. دوستت دارم شاهزاده بکهیون!

_نمی دونم از دستت عصبانی بشم یا بخندم! آخه تو وسط پاریس چه کاری داری؟ اگر بفهمم با چانیول رفتین دور دور که کشتمت!

با قدم های بلند رفتم سمت اتاقم گوشیم رو برداشتم ولی شارژش تموم شده بود، زدمش به شارژ تا روشن شد خواستم به بکهیون زنگ بزنم ولی 50 تا تماس ناموفق رو که دیدم نگران شدم همش مارک، الکس و جین می.

به اولین شماره زنگ زدم.

مارک:الو جون هی

_ سلام مارک چیزی شده گوشیم خاموش بود!

مارک:آب دستته بزار زمین بیا شرکت.

_میگم چی شده؟

مارک:تو بیا میگم!

_ ای بابا من تا برسم سکته میزنم خب بگو چی شده؟

مارک: اندرو سهام شرکت رو فروخته به....بوق بوق

قطع شد! همینطور که لباس می پوشیدم چند بار دیگه زنگ زدم ولی جواب نمی داد. بی خیال شدم و اولین تاکسی که دیدم تقریبا پریدم جلوش رو سوار شدم. چرا اندرو سهامش رو فروخته؟ یعنی باید با کسی بدتر از اندرو سر و کله بزنم؟

اینقدر سر راننده غرغر کردم که مسیر نیم ساعته رو ربع ساعته رفت. تا رسیدم مستقیم رفتم به اتاق مارک یادم نمیاد در زدم یا نه!

_ بدبخت شدیم یا نشدیم؟

مارک: سهام دار جدید رو میگی؟

_نه عمه اندرو!

مارک: برو اتاق کنفرانس اونجا منتظر توئه.

_منتظر من؟ چجور آدمیه؟ از اندرو بدتره؟