7.ناجی

95 11 0
                                    


جون هی:
چند دقیقه ای که از پرواز گذشت حالم بهتر شد و رسیدیم به بخش دوست داشتنی سفرمون که اون پذیرایی مهمان دارا بود.
چون پروازمون صبح بود کیک و نوشیدنی گرم آوردن من هات چاکلت انتخاب کردم و بکهیون قهوه.
نگاهم که به قهوه اش افتاد خندم گرفت. انگار بکهیون متوجه شد از چی می خندم چون گذاشت اونطرف که دور از من باشه.
بکهیون:اینطوری نگاش نکن اصلا از توالت هواپیما خوشم نمیاد.
یه برش از کیک رو زدم به چنگال.
_هر کاری فقط بار اولش مزه داره.
چپ چپ نگاهم کرد و خندیدم.
آروم گفتم :دو یک به نفع من
صبحونه رو که خوردیم چند دقیقه نشد که دیدم بکهیون خوابیده. خیلی مظلوم شده بود.
اون قدری که بی خیال اذیت کردنش شدم.کارشون سخت بود حتما به این خواب و استراحت نیاز داشت.
بکهیون:
با اعلام مهماندار چشمامو باز کردم ربع ساعت دیگه می نشستیم و منم حسابی خوابیده بود.
کنارمو نگاه کردم دیدم جون هی خوابیده. یادم افتاد به ترسش وقتی که هواپیما میخواست بلند شه.اگه یهو از خواب بیدار شه بدتر میترسه.
ایشش اصلا من برای کی نگرانم؟ این موجود مزاحم؟
توی همین فکرا بودم که سوهو کنارمون ایستاد و آروم جونهی رو صدا زد.
سوهو:جون هی شی جون هی شی.
بیدار شد و گیج به سوهو نگاه کرد.
سوهو:داریم میرسیم خواستم بیدارت کنم.
جون هی:ممنونم سوهوشی.
سوهو هم لبخند زد و رفت حتی به منم نگاه نکرد.
جون هی:
من دلم برای کی سوخت؟ حتی منو بیدار هم نکرد بزار پامون به زمین سفت برسه تلافی میکنم.
وقتی رسیدیم اول اکسو و بعد کادر و عوامل گروه پشت سرشون رفتیم.
با چند تا از دخترای میکاپر آشنا شده بودم با همونا اتاق مشترک گرفتیم.
یکی دو ساعت بعد رسیدنمون اکسو بدون میکاپ رفتن بیرون مثل اینکه میخواستن ریلیتی شو ضبط کنن.
نهار که خوردیم اکسو رسیدن هتل و باهم رفتیم به محل برگزاری کنسرت.
بعد چندتا اجرا خبر دادن که سهون با من کار داره رفتم دیدم گردنبند و میکروفونش حسابی بهم گره خورده بود و اونایی که میخواستن آزادش کنن لباسش رو هم بهم ریخته بودن.
بدون این که سیم میکروفون آسیب ببینه گردنبند رو بریدم سهونم تشکر کرد و رفت.
از عوامل خواستم که از بک استیج اجرا پسرا رو نگاه کنم و اونا هم اجازه دادن.
حس خاصی داشتم دیدن اجراشون از پشت سر خیلی هیجان داشت انگار که منم جزیی از اونام و کنارشونم.
آخرای اجراشون بود رفتم که لباساشون رو آماده کنم یهو چیزی از جلوی پام رد شد ترسیدم ولی بعد که نور گوشیم رو انداختم دیدم یه بچه گربه ست خیلی کیوت بود. تا خواستم نزدیکش بشم رفت.
گربه هارو خیلی دوست داشتم دوست داشتم بدونم مادر این بچه گربه کجاست پس دنبالش رفتم راهروی بازیک و تقریبا تاریکی بود.
کم کم ترسیدم مخصوصا که صدای آهنگ پسرا خیلی کم شده بود.بی خیال گربه شدم برگشتم که یکی دستش رو محکم گذاشت روی دهنم تا خواستم تقلا کنم از پشت منو کوبید به دیوار به نظر از نگهبانای کنسرت میومد از رنگ نگاهش ترسیدم همینطور که سعی داشتم با وارد کردن ناخونام به دستش فرار کنم دستش رو برد سمت دکمه های پیرهنم جیغ زدم ولی صدام با دستش خفه شد به ژاپنی چیزایی می گفت که متوجه نمی شدم فقط سعی داشتم از خودم دورش کنم از ترس و گریه شدیدم لحظه به لحظه قدرت دستام تحلیل میرفت و اون قوی تر به کارش ادامه میداد ولی بازم نمی تونست مشتم رو که دو لبه پیرهنمو به هم وصل کرده بود باز کنه.
چشمامو بستم و توی دلم از خداکمک خواستم با صدای عصبی کنار گوشم بازش کردم تاحالا انقدر از شنیدن صدام هموطنم خوشحال نشده بودم.
_ولش کن عوضی.
به چند ثانیه نکشید که مرد ژاپنی دستاش از من رها شد و افتاد زمین ترسیده و بی جون نشستم روی زمین و پاهامو توی شکمم جمع کردم.
ناجیم پشتش به من بود و داشت اون مرد رو میزد.
وقتی برگشت از خجالت سرمو گذاشتم روی زانوهام و بلند تر گریه کردم.
_جون هی...نگام کن منم بکهیون
سرمو بلند کردم روی زانوهاش نشسته بود.
بکهیون:خوبی؟ کاری که باهات نکرد.
فقط سرمو تکون دادم که دستش رو گذاشت روی شونم.
بکهیون:نترس تموم شد به حساب این آشغال هم بعدا میرسیم پاشو بریم تا بقیه نفهمیدن صورتت رو بشور.
_بکهیون شی.
کمک کرد بلندشم نگاهش افتاد به یقم دکمه های باز شده رو بست
بکهیون:کنجاوی زیاد کار دست آدم میده دیدم که دنبال اون گربه رفتی حس خوبی نداشتم و دنبالت اومدم این ماجرا تموم شد ولی اینو بدون همه جا امن و بی خطر نیست مخصوصا وقتایی میریم خارج از کشور امن ترین جا بین گروهه
از اون راهرو که بیرون اومدیم بکهیون اشاره به سرویس بهداشتی کرد و منم رفتم صورتم رو شستم

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now