35. بیا دیگه همو نبینیم

61 8 0
                                    


با شروع چندتا جشنواره جدید و تور کنسرت های اس ام، برخلاف خواسته ی هر دومون فقط با مکالمه و پیام دادن با هم در ارتباط بودیم. چاره ای نبود فقط دو هفته طول کشید تا ماجرای اون عکس کمرنگ بشه. می شد حس کرد که همه آماده باش بودن تا بفهمن این زوج دقیقا چه کسانی هستن. پس این یعنی من و بکهیون باید مثل غریبه ها با هم رفتار میکردیم.

سه هفته از اون ماجراها گذشت و روز جشنواره رسید. اون روز هم طراحی لباس ها با من بود. تقریبا آروم بودم تا خبری رو شنیدم، اتاق استراحت و گریم رو با گروه دیگه ای شریک هستیم. فکر میکنین کی؟ ردولوت! و ردولوت یعنی ماری!!! با حرف هایی که جین می در مورد ماری و نقشه هاش برای من گفت نفرتم چندین برابر شد. بی اهمیت و خونسرد وارد اتاق شدم خداروشکر اتاق بزرگی بود سه طرف اتاق آینه و صندلی بود. دو طرف رو اسم اکسو زده بود و قسمت وسط ردولوت. خیلی طول نکشید که اتاق پر و شلوغ البته در کمال تعجب، خبری از ماری نبود. حتی اعضا ردولوت هم عصبی شده بودن. تا اینکه بعد یک ساعت ماری آروم آروم وارد اتاق شد حتی درست هم به اعضا سلام نکرد البته یکم رفتارش عجیب بود انگار که...مست باشه. حدسم درست بود وقتی یکی از میکاپرا پرسید چرا دیر اومده فحش رکیکی بهش گفت و محکم هلش داد کنار. از همه عجیب تر عکس العمل اعضا ردولوت بود. فقط سر تکون دادن و برگشتن طرف آینه. انگار که کاملا طبیعی باشه. برعکس اکسو که با آرامش و عالی آماده شدن میکاپرای ردولوت حسابی گیج شده بودن و پر سر و صدا به اطراف اتاق می رفتند.

پس حرف مین جی درست بود ماری اگه پشتیبان به این مهمی نداشت اینقدر خونسرد نبود. ولی امشب فرصت طلایی منه حالا که ماری هوش و حواس درست نداره. وقتشه که به ردولوت نزدیک شم.

کاملا بخت با من یادبود ماری از حال بدی که داشت سردرد رو بهونه کرد و رفت. اوضاع اتاق خیلی بد شده بود هر کسی سعی داشت نقش رییس رو بازی کنه تا اینکه منیجر اکسو و ردولوت وارد اتاق شدن و بلند جلوی همه گفتن: تا چهل و پنج دقیقه دیگه هر دو گروه باید آماده شن. از همه ی میکاپرها میخوایم به حرف جون هی شی گوش بدن و امشب به بهترین شکل ممکن مدیریت بشه.

عالی بود!! از اونجایی که ماری همیشه میکاپ صورت اعضا رو انجام میداد و بقیه میکاپرها اعتماد به نفسی برای میکاپ نداشتن تا پیشنهادم رو گفتم قبول کردن قرار بر این شد کار مو اکسو رو اون ها انجام بدم و خودم میکاپ صورت پنج تا عضو ردولوت رو برعهده بگیرم. تمام مدت سعی کردم لبخند خودم رو حفظ کنم و بهترین رفتار رو داشته باشم کار تمام اعضا تمام شد و به جای چهل و پنج دقیقه نیم ساعته کار انجام شد. برعکس بقیه جشنواره ها این یکی خیلی آروم و بی حاشیه به آخرش رسید صدای بلند موزیک همه جا شنیده میشد و کل سلبریتی ها مشغول رقصیدن روی استیج بودن. دوست داشتم مثل بقیه کارمندها شلوغی استیج رو ببینم ولی کل پاهام درد میکرد امروز حسابی کار کردم. به نزدیکی های اتاق گریم که رسیدم یکی محکم زد به شونم قبل این که بخورم زمین تعادل خودم رو حفظ کردم ولی صدای افتادن چیزی رو شنیدم. کسی که به من زده بود یه پسر جوون بود ولی به ثانیه نکشید که تکه های دوربین شکسته اش رو جمع کرد و رفت. تا اونجایی که من اطلاع دارم هیچ خبرنگار یا حتی تیم فیلمبرداری و عکاسی مراسم حق ندارن بدون هماهنگی وارد این قسمت بشن. قصدش چیزی جز جاسوسی و سرک کشیدن نبود. با هزار تا سوال راهم رو ادامه دادم ولی تا دستم به دستگیره در رسید با صدای گریه بی حرکت ایستادم.صدای گریه یه دختر بود. اول مطمئن شدم که دوربینی نباشه بعد در زدم و پشت نزدیک ترین دیوار قایم شدم. چند دقیقه طول کشید و در کمال تعجب اول جوی رو دیدم از اتاق بیرون رفت بعدش بادیگارد ارشد ردولوت...

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now