13. You can call me monster

79 8 2
                                    



جون هی:
دو روز بعد تا زنگ زدن و خبر دادن که طرحام رو قبول کردن آخر شب که همه خواب بودند وان رو پر آب کردم و از شر گچ پام راحت شدم یکم درد میکرد و پوستشم سفید سفید شده بود یه دونه مسکن خوردم و یکم کرم زدم و خوابیدم.
فرداش طبق برنامه ریزی قبلیمون صبح زود بیدار شدم تا برم کمپانی برای رنگ مو پسرا.
از اونجایی که اوپا دوچرخه ام رو تحریم کرده بود پیاده و به امید اتوبوس از خونه اومدم بیرون.
صدای آهنگ توی گوشمو بردم بالاتر هوا خیلی سرد بود تا خواستم از خیابون رد شم نفهمیدم چی شد یه ماشین جلوم ایستاد و هلم دادن داخل. دستای یکیشون روی چشمم بود و نمی دیدمشون
ترسیده پرسیدم:شماها کی هستین؟
که از کنارم صدای یکی رو شنیدم.
_baby girl you can call me monster
_س..سهون؟
تا دستشو برداشت همه خندیدن حرصی چند تا مشت زدم به بازوی سهون سمت راستم بکهیون بود جلوم هم چانیول رانندگی میکرد و کای کنارش هنوز داشتن میخندیدن.
_این کارا چیه؟ مثلا شما هنرمندین؟
کای:آخه هر چی بوق زدیم متوجه نشدی ما هم مجبور شدیم تا خیلی تابلو نشدیم سوارت کنیم.
بکهیون:باید میگذاشتین تا کمپانی پیاده بیاد.
آروم تکیه دادم به صندلی.
_خب حالا باشه ممنون.
سهون:خواهش میکنم.
با اخم نگاهش کردم واداش رو در آوردم: یو کن کال می مانستر.
_واقعا هیولایین.
چانیول:این جمله خیلی سریه که سهون گفت بخشی از آهنگمونه.
_واقعا؟ پس بگو اون زخم و قیافه ها واسه هیولا شدنه.
کای:ما اینیم دیگه اکسو...
با زنگ گوشیش حرفش رو نصفه گذاشت
کای:هیونگ...آنیو...چی؟...خب حالا چکار کنیم؟ ...آره کیم جون هی پیش ماست...باشه فعلا.
چانیول:چی شد؟
کای:سوهو هیونگ میگه یه سری فن جلوی کمپانی شدن کار رو بندازیم یه روز دیگه چون نمی تونیم از سالن گریم استفاده کنیم.
بکهیون:این همه گفتن صبح زود بیدار شیم کسی نباشه
کای:انگار علیه یکی از گروه های کمپانی تجمع کردن.
_ببخشید یعنی الان فقط برای نبود جا دارن کنسل میکنن.
سهون:چاره ای نداریم
_من یه سالن آرایشی آشنا میشناسم میتونیم بریم اونجا؟
چانیول:قابل اطمینانه؟
_آره دوست صمیمیمه.
کای:زنگ بزنم به هیونگ؟
_آره الان هماهنگ میکنم.
زنگ زدم به یون جی قرار شد همه بیایم اونجا.
کار گریم و میکاپ یون جی از من بهتر بود و سالن معروفی رو داشت.

کل اعضا منیجر و دوتا از میکاپرا با وسایلاشون رسیدن.
همه رو به همه یون جی رو معرفی کردم.
کای و چانیول نشستن روی صندلی رفتم رفتم دکلره رو آماده کنم. که شنیدم کای داره از قیافه ترسیده من موقعی که سوار شدم میگه و می خنده.
منم کم نیاوردم بلند یکی از میکاپرا رو صدا زدم.
_ خانم سونگ اون ماشین اصلاح رو میاری. لطفا
سونگ:بفرمایید خانم.
_ممنون.
رفتم کنار کای زدمش به برق و خیلی ریلکس رفتم پشتش ایستادم تا گذاشتمش پشت گردنش از جاش پرید.
کای:این چیه؟ مگه نگفتی میخوای موهامونو رنگ کنی؟
_بقیه چرا...ولی قرار شده که تو این ام وی کچل باشی.
بکهیون:مانستر کچلم خیلی جذابه.
شصتمو به نشونه لایک بردم سمت بکهیون.
_دقیقا بعدش هم نوبت شماست بکهیون شی.
کای:من چهره گروهم نمی شه که مو نداشته باشم یاااا هیونگ کمک.
همینطوری که داشت تقلا میکرد تکه بزرگی از پشت موهاش رو زدم.
ناباور دسته موهاش رو برداشت رفت پیش منیجر.
کای:منیجر ...منیجر موهامو زد موهاااام.
منیجر زد زیر خنده بکهیون و بقیه و حسابی ترسیده بودن.
منیجر:نمی خواد که کل موهاتو بزنه فقط دورشه برو بشین سر جات انگار دخترا جیغ میزنه.
کار موهاش که تموم شد رنگشون کردم هنوز با اخم نگاهم میکرد.
تا ظهر موهای نصفشونو رنگ کردیم.
منتظر به در نگاه میکردم که بالاخره باز شد جونگ هیون اوپا با یه عالمه غذا وارد شد.
سریع یه میز گذاشتیم وسط و غذاها رو پخش کردیم.
منیجر:ممنون جون هی شی امروز به ما خیلی کمک کردی.
_من که کاری نکردم اوپا تا فهمید اینجاییم رفت نهار گرفت.
منیجر:چه برادر خوبی دارید
_آره میدونم خیلی هم....
با سرفه یکی حرفمو قطع کرد و با تعجب به بکهیونی نگاه کردم که بزور سعی داشت نفس بکشه.
جونگ هیون: حالتون خوبه؟اگه غذا رو دوست ندارید...
بکهیون:نه نه نه خوبم برادر جون هی شی.
تا آخر نهار چهار تایی بکهیون،چانیول،کای و سهون مشکوک میزدن ریز ریز حرف میزدن و میخندیدن.


بکهیون:


نمی دونم برای بار چندم بود ولی چانیول خم شد کنار گوشم و آروم گفت:برادر جون هی شی
با آرنج زدم به پهلوش سه تاییشون خندیدن.
کای:حالا از این به بعد راه میره میگه:ممنون برادر جون هی شی ببخشید برادر جون هی شی.
_یااا نخندین خب من فکر میکردم دوست پسرشه
سهون:هیونگ خیلی خوشحالی مگه نه؟
بی خیال باقی مونده غذام شدم رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم.
جون هی:نوبت گرفتی نشستی اینجا؟
_مگه عیبی داره؟
جون هی:نه همه مشتاقن که من استایلیستشون باشم.
_ولی نه بیون بکهیون.
بی توجه به حرفم شروع کرد به رنگ کردن موهام.
چهل دقیقه که شد نشستم روی صندلی مخصوص تا موهامو بشوره.
دستاش رو که برد بین موهام چشمام رو باز کردم نمی دونم چرا اینطوری شده بودم ولی نگاهم افتاد به چشماش مژه های بلند و مشکیش، گونه هاش که حالا یکم صورتی تر شده بود و آخرم لباش
کوچک و قرمز جوری که دوست داشتم...
فکرم به اینجا که رسید سریع چشممو بستم چرا من اینطوری شدم؟ حرکت ملایم دستاش بین موهام حالمو بدتر کرد عصبی شدم.
_تموم نشد؟ یخ کردم؟
جون هی:بداخلاق!تحمل داشته باش
دو سه دقیقه بعد حوله پیچید دور موهام. اخم کرده بود واضح بود که ناراحت شده.
جون هی:برو بشین روی صندلی موهات رو خشک کنن.
تا آخر کارا پیش اکسو ام بود و همینطور که به موهاشون میرسید به لطیفه های شیومین و چن می خندید اخم و بداخلاقیش برای منه خنده هاش برای بقیه.
کارا که تموم شد میکاپرا شروع کردن به جمع کردن وسایلا و تمیز کردن سالن.
صدایی از جون هی نمیومد دیدم سرش رو گذاشته روی میز و به نظر خواب میومد
با بوی قهوه رفتم به آشپزخونه کوچیک سالن چن داشت قهوه درست میکرد.
چن:قهوه می خوری؟
_نه نمی خورم
پاکت هات چاکلت رو که دیدم یکم هات چاکلت درست کردم اومدم بیرون دیدم جون هی چیزی برنداشته دوباره برگشتم یه فنجون دیگه درست کنم.
_آخ دلم هات چاکلت کشیده بود.
دستی که رفت روی لیوان رو زدم کنار چانیول بود.
_این برای یکی دیگه ست.
چانیول:کی؟ مثلا خانم استایلیست.
_نه
چانیول:باشه گوشای منم که دراز.
دو تا لیوان رو برداشتم.
_اتفاقا گوشات خوب درازه.
چانیول:یااا
بی خیال خندیدم رفتم هنوز سرش روی میز بود لیوان رو آروم گذاشتم کنارش و یه گوشه نشستم


جون هی:


با چشمای بسته بو کشیدم خیلی نزدیک بود بلند شدم تا لیوانی رو دیدم خوشحال برش داشتم چه به موقع بود.

-----------------


سوال امروز:

به نظرتون کدوم یک از مواردی که در دنیای امروز خیلی محبوب هست پنج سال دیگه از مد می افته و خجالت آور می شه؟

Lucky_بکهیونWhere stories live. Discover now