راوی:
روز ضبط ویدیو بود و همه صبح زود رفتن به محل فیلم برداری.
جایی که حاصل تلاش یک هفته ای گروه دکور و صحنه بود.
با رسیدن پسرای اکسو میکاپرا و حتی جون هی شروع کردن به گریم صورت و موهاشون.
به خاطر کانسپت آهنگ زخما و کبودیای طبیعی روی صورتشون درست می کردن که همه هنر جون هی بود.
کار صورت و موها که تموم شد جون هی سراغ چانیول رفت تا لباساشو آماده کنه همین که سرش رو برد بالا تا به یقه چانیول برسه چشماش سیاهی رفت به لطف چانیول زمین نخورد.
چانیول تقریبا نگران شونه هاشو گرفته بود.
چانیول:جون هیا خوبی؟
جون هی که از کابوسای همیشگیش سرجمع دو ساعت نخوابیده بود لبخند مصنوعی زد و از نگرانی چانیول تشکر کرد.
بعد از سه ساعت هر دوازده نفر آماده شدن و تکه ی اول مانستر رو شروع کردن بکهیون پشت میز نهار خوری بزرگی نشست.
جون هی ساکت به بکهیونی نگاه میکرد که همین چند دقیقه پیش مثل یه پسر بچه اذیت میکرد و حالا مثل یه مرد پخته و جذاب نگاهایی میکرد که میتونست در ثانیه فولاد رو ذوب چه برسه به دختر مهربون پشت دوربین
با صدای کات بلند کارگردان جون هی از جاش پرید و متوجه شد تمام مدت فیلم برداری میخ کوب بکهیون بوده خدا رو شکر کرد با صحنه تاریک و کم نور فیلم برداری کسی متوجهش نشده.
آروم برگشت به اتاق گریم تنها جایی که روشن بود و کمک میکرد قلب ترسیدش آروم بشه.
یکی از میکاپرا رو دید که کلافه دنبال چیزی میگرده.
جون هی:چیزی شده؟
میکاپر:جون هی شی یه تکه از لباسای بکهیون شی رو پیدا نمی کنم
جون هی:تو اتاق آرشیو لباسه
میکاپر:گشتم نبود.
جون هی:خودم میرم.
اتاق آرشیو لباس دقیقا آخر راهرو بود
با کلیدی که از میکاپر گرفته بود در رو باز کرد و رفت داخل کلید لامپ وسطای اتاق بود کورمال کورمال رسید ولی هر چی میزد روشن نمی شد انگار امروز بخت یارش نبود.
دستاش کم کم شروع کرد به لرزیدن با یادآوری چهره وحشتناک اون شب توی هتل محکم چشماش رو بست سعی کرد بهش فکر نکنه و با چراغ قوه گوشیش زودتر چیزی که میخواد رو پیدا کنه.
با خالی بودن جیباش یه لحظه نفس نکشید لعنتی به میکاپر گیج انداخت و بی خیال شد فعلا بهتر بود می رفت بیرون امادر بسته حالش رو بدتر کرد گیجی خودش برای جا گذاشتن کلیدا پشت در و گیجی میکاپر توی اتاق تاریک زندانیش کرده بود. نشست پشت در، گذشته مثل یک فیلم از ذهنش رد شد ...دیدن دو تا چهره زشت به محض باز کردن چشماش... نفساش تند تر شد...میخواست فرار کنه اما در رو بستن...چنگی به یقش زد تا بتونه نفس بکشه...باز همون چهره...جای زخم کمرش درد گرفت...همون لحظه بود که با ضربه های محکمی که به در میخورد از جاش پرید.... ترسیده از در فاصله گرفت....جیغ زد که باز در زدن...
این بار بلندتر جیغ زد:ولم کن برو عقب اوپاااا ولم کن در که باز شد نگاه نکرد کی پشت دره فقط بعد چند بار سکندری خوردن رفت پشت لباسا قایم شد.دستاش رو دهنش بود و صدای پای اون آدم رو میشنید...
YOU ARE READING
Lucky_بکهیون
Romanceچی میشه اگه خواننده معروف و پر انرژی اکسو بیون بکهیون و استایلیست تازه استخدام شده اس ام کیم جون هی که از شانس بد یا خوب، شباهت زیادی به بکهیون داره مجبور بشن هر روز همدیگه رو ببینن؟