part-12

281 66 19
                                    

جیمز با چشمان سرخش خیره شد به چشمان ترسان و بیحال جونگین و پوزخند حال به هم زنی زد:
+چطوری هنوز زنده ای بچه؟؟ هیچکسو ب سگ جونی تو ندیده بودم...

حق با جیمز بود. با این همه بلایی که توی این چند ساعت بر سر جونگین آمده بود... زنده ماندش معجزه بود.

جیمز با همان پوزخند منزجر کننده جلو آمد. زانویش را کنار پای جونگین روی صندلی گذاشت. روی صورتش خم شد و گفت:
+حال به هم زنِ... تو حتی واسه اون عوضیا هم مهم نبودی. حتی اونا هم واسه نجاتت نیومدند. شاید حتی خوشحال شده باشن از اینکه از شرت خلاص شدن.

جونگین از خدایش بود. فقط آرزو میکرد ک پسر ها به آنجا  نیایند.

کاش متوجه نبودش نشده باشند. کاش نفهمیده باشند ک پیش جیمز است. کاش تلاشی برای نجات دادنش نکنند. کاش خودشان را در خطر نیندازند.

جیمز سرش را ب سمت شانه‌ی برهنه ی جونگین برد.

جونگین خودش را برای درد طاقت فرسایی آمده کرد و چند ثانیه بعد... ورود دندان های نیش جیمز ب شانه‌اش و احساس درد وحشتناکش و فریاد پر از درد جونگین.

جیمز با لذت خون جونگین را مکید. بهترین خونی بود ک تا آن روز خورده بود.

می‌توانست تا آخرین قطره ی خونش را بمکد. اما قصد داست جونگین را زجر کش کند... اینطوری بیشتر لذت می‌برد.

جونگین حس میکرد جان از تنش بیرون می‌رود. تمام تنش بی‌حس بود قلبش به کندی می‌تپید.

جای گاز های لعنتیِ جیمز توی جای جای بدنش می‌سوخت و مرگ را به او نزدیک تر میکرد.

می‌دانست ب زودی مرگ او را در برمیگیرد. تنها آرزویش قبل از مرگ این بود ک پسرها دنبالش نیایند.
و در آخر پلک های سنگینش روی هم افتادند و او در دنیایی از سیاهی و بیخبری فرو رفت.

(عاممم...خب فحش دادن به جیمز ازاده(انگار اگه من نگم شما فحش نمیدین) و اینکه اره امیدوارم دوستش داشته باشین.)

bloody story..!Where stories live. Discover now