به عمارت جیمز رسیدند. پشت در عمارت بودند و میخواستند وارد شوند که هیونجین گفت:
+شما از در ورودی برین... من از پشت بوم میرم.پسرها با تعجب نگاهش میکردند.
هان پرسید:
+پشت بوم چرا؟؟ خب با هم میریم دیگه.هیونجین:
+نه. شما برین داخل. من از پشت بوم میرم.بعد هم بی توجه به پسر ها روی دیوار پرید و چند ثانیه بعد از نظر ها محو شد.
پسر ها کمی مکث کردند و بعد وارد حیاط خانه شدند. در کمال تعجب هیچکس در حیاط نبود.
این برای عمارت جیمز عجیب بود. اما وقت برای تجزیه و تحلیل این چیز ها نداشتند.
وقتی به در اصلی عمارت رسیدند. چان با نگاه امیدوار کنندهای نگاهشان کرد و بعد دستگیره در را چرخاند و شش پسر وارد خانه شدند.
نگاهی سر تا سر سالن اصلی انداختند. اما خبری از هیچکس نبود.
نگاه ها به سمت چانگبین چرخید و چانگبین فقط با حرکت سرش به پله های گوشه ی سالن اشاره کرد.
قبل از اینکه به سمت پله ها بروند مینهو زمزمه وار گفت:
+جیمز میدونه ما اینجاییم. اگه الان نیومده بیرون دو تا دلیل بیشتر نداره... یا اینجا نیست... یا منتظرمونه.با صدای دست زدن کسی... سر ها ب سمت راه پله چرخید. جیمز داشت از پله ها پایین می آمد و دست میزد.
به پایین پله ها که رسید... دست هایش را پایین آورد و با لحنی ک تحقیر و تمسخر ازش میبارید شروع به حرف زدن کرد:
+شما واقعا نمیخواین این احساسات بچگونه و حال به هم زنتون رو تموم کنید؟ یعنی واقعا بخاطر یه پسر بچه ی انسان که چند روزی بیشتر نیس پیشتونه الان اینجایین؟ انقدر نجات دادنش براتون مهم بود که به این فکر نکردید که اومدن توی خونه ی من... اونم بدون اجازهام... اونم وقتی تا خرخره از خون اون بچه خوردم... چقدر میتونه براتون خطرناک باشه؟پسر ها نگاهایشان را بین هم چرخاندند... توی نگاه همهشان یک چیز بود:
(جونگین الان کجاست؟؟ هیونجین کجا رفت؟؟)فلیکس قدمی جلو گذاشت و گفت:
+روزی که اونقدر به حیوان بودن نزدیک بشم ک فقط از رو غریضه تصمیم بگیرم... قطعا روز مرگمه.بعد با پوزخند تحقیر آمیزی ادامه داد:
+گرچه که تو از بعضی از حیوانات هم پایین تری.
جیمز خواست به فلیکس حمله کند ک همهی پسر ها یک قدم به جلو برداشتند و چان دست فلیکس را کشید و پشت خودش پنهانش کرد.جیمز قهقه هیستریکی زد. آن پسر ها واقعا حالش را به هم میزدند.
جیمز:
+خب چی میخواین؟؟چان:
+نمیخوای باور کنم که هرچیزی که بخوایم رو بدون درگیری بهمون میدی؟؟جیمز خنده ی شرارت باری کرد و گفت:
+میدونی چان... اگه همجنسباز نبودی و دنبال بچه ها نبودی و انقدر سعی نمیکردی پروانهای فکر کنی... ممکن بود ازت خوشم بیاد و دلم بخواد باهات همکاری کنم.
YOU ARE READING
bloody story..!
Vampire•داستان خونین• •ژانر: انگست، رمنس، تراژدی، ومپایر •کاپل: هیونین، مینسونگ، چانلیکس •وضعیت: کامل شده ~~~ خلاصه: روزی که تصمیم گرفت به اون عمارت برگرده...فکر میکرد تنها چیزی که قراره اونجا ببینه، یک خونه ی متروکه و از یاد رفته است. فقط میخواست یک مدت...