part-25

254 61 12
                                    


نگاهی به راه روی اتاق ها انداختند. بیش از حد بزرگ به نظر می‌رسید.

خدمتکاری که به سمت اتاق ها راهنمایی شان کرده بود... به اتاقی در آخر راهرو اشاره کرد و گفت:
+جناب بنگ و جناب لی... شما می‌تونین اونجا استراحت کنین. تو مدت اقامتتون توی این عمارت اتاقتون اونجاست.

هر دو فقط سری تکان دادند اما از جایشان تکان نخوردند.

خدمتکار کمی مکث کرد و بعد ادامه داد:
_اتاقی که کنار اتاق آقای بنگ هست رو مخصوص شما قرار دادیم جناب سئو.

به اتاق رو به رویش اشاره کرد و ادامه داد:
+جناب کیم شما هم میتونین از اون اتاق استفاده کنین.

به اتاقی در ابتدای راهرو اشاره کرد:
_جناب هوانگ شما هم می‌تونین از این اتاق استفاده کنین.

بعد رو کرد به جونگین و خواست حرفی بزند که قبل از آن هیونجین علامتی به چانگبین داد و چانگبین با لحن کاملا جدی ای گفت:
+نیاز نیست... جونگین پیش من می‌مونه.

جونگین با چشم های متعجب و بهت زده به چانگبین نگاه کرد. چرا آن کار را کرده بود؟ برای امنیت اش؟ انتظار این کار را از هرکسی می‌توانست داشته باشد بجز چانگبین... عجیب بود.

خدمتکار گفت:
+ولی... جناب آدام اتاق هرکس رو مشخص کردن... من موظفمـ...

چانگبین با بی حوصلگی دستش را در هوا تکان داد و گفت:
+جواب جناب آدامتونو خودم میدم. جونگین با من هم اتاقی میشه و این چیزیه ک قرار نیست تغییر کنه.

هیونجین لبخند محوی زد... خوشحال بود که درخواستش را به فرد مناسبی گفته است.

*فلش بک

هیونجین:
+وقتی بریم به عمارت آدام... به احتمال زیاد اون به جونگین یه اتاق اختصاصی میده تا کسی مراقبش نباشه... میشه لطفا... یعنی... چیزه...

چانگبین نیشخندی زد و گفت:
+می‌خوای بگی اگه قرار بود توی یه اتاق تنها باشه این اجازه رو ندم و یا کاری کنم که با خودم هم اتاقی باشه؟

هیونجین نفسش را محکم فوت کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.

چانگبین چند لحظه متفکر ماند و سپس گفت:
+باید بدونم چرا خودت این کارو نمیکنی.

هیونجین پوزخند تلخی زد و گفت:
+شاید چون باید ازش دور باشم.

چانگبین:
+چرا باید ازش دور باشی؟؟

هیونجین:
+چون اینجوری واسش امن تره.

چانگبین لبخند تلخی زد... با این جمله تا ته ته ماجرا را فهمیده بود(:

هیونجین پرسید:
+حالا که فهمیدی کمکم میکنی؟؟ نمی‌خوام اون مدتی که اونجاییم اتفاقی براش بیوفته

چانگبین:
+نگرانش نباش... حواسم بهش هست.

*پایان فلش بک

خدمتکار به ناچار قبول کرد و رو به هان و مینهو کرد و گفت:
+اتاق شما دو نفر هم سومین اتاق سمت راسته. اگه چیزی خواستید یا کاری داشتید میتونید به من بگید... من همیشه توی همین راهرو هستم.

همه سری تکان دادند و وارد راهرو شدند و هرکدام به سمت اتاق هایی که بهشان تعلق داشت رفتند... غافل از آنکه...!

bloody story..!Where stories live. Discover now