نگاهی به راه روی اتاق ها انداختند. بیش از حد بزرگ به نظر میرسید.خدمتکاری که به سمت اتاق ها راهنمایی شان کرده بود... به اتاقی در آخر راهرو اشاره کرد و گفت:
+جناب بنگ و جناب لی... شما میتونین اونجا استراحت کنین. تو مدت اقامتتون توی این عمارت اتاقتون اونجاست.هر دو فقط سری تکان دادند اما از جایشان تکان نخوردند.
خدمتکار کمی مکث کرد و بعد ادامه داد:
_اتاقی که کنار اتاق آقای بنگ هست رو مخصوص شما قرار دادیم جناب سئو.به اتاق رو به رویش اشاره کرد و ادامه داد:
+جناب کیم شما هم میتونین از اون اتاق استفاده کنین.به اتاقی در ابتدای راهرو اشاره کرد:
_جناب هوانگ شما هم میتونین از این اتاق استفاده کنین.بعد رو کرد به جونگین و خواست حرفی بزند که قبل از آن هیونجین علامتی به چانگبین داد و چانگبین با لحن کاملا جدی ای گفت:
+نیاز نیست... جونگین پیش من میمونه.جونگین با چشم های متعجب و بهت زده به چانگبین نگاه کرد. چرا آن کار را کرده بود؟ برای امنیت اش؟ انتظار این کار را از هرکسی میتوانست داشته باشد بجز چانگبین... عجیب بود.
خدمتکار گفت:
+ولی... جناب آدام اتاق هرکس رو مشخص کردن... من موظفمـ...چانگبین با بی حوصلگی دستش را در هوا تکان داد و گفت:
+جواب جناب آدامتونو خودم میدم. جونگین با من هم اتاقی میشه و این چیزیه ک قرار نیست تغییر کنه.هیونجین لبخند محوی زد... خوشحال بود که درخواستش را به فرد مناسبی گفته است.
*فلش بک
هیونجین:
+وقتی بریم به عمارت آدام... به احتمال زیاد اون به جونگین یه اتاق اختصاصی میده تا کسی مراقبش نباشه... میشه لطفا... یعنی... چیزه...چانگبین نیشخندی زد و گفت:
+میخوای بگی اگه قرار بود توی یه اتاق تنها باشه این اجازه رو ندم و یا کاری کنم که با خودم هم اتاقی باشه؟هیونجین نفسش را محکم فوت کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.
چانگبین چند لحظه متفکر ماند و سپس گفت:
+باید بدونم چرا خودت این کارو نمیکنی.هیونجین پوزخند تلخی زد و گفت:
+شاید چون باید ازش دور باشم.
چانگبین:
+چرا باید ازش دور باشی؟؟هیونجین:
+چون اینجوری واسش امن تره.چانگبین لبخند تلخی زد... با این جمله تا ته ته ماجرا را فهمیده بود(:
هیونجین پرسید:
+حالا که فهمیدی کمکم میکنی؟؟ نمیخوام اون مدتی که اونجاییم اتفاقی براش بیوفتهچانگبین:
+نگرانش نباش... حواسم بهش هست.*پایان فلش بک
خدمتکار به ناچار قبول کرد و رو به هان و مینهو کرد و گفت:
+اتاق شما دو نفر هم سومین اتاق سمت راسته. اگه چیزی خواستید یا کاری داشتید میتونید به من بگید... من همیشه توی همین راهرو هستم.
همه سری تکان دادند و وارد راهرو شدند و هرکدام به سمت اتاق هایی که بهشان تعلق داشت رفتند... غافل از آنکه...!
YOU ARE READING
bloody story..!
Vampire•داستان خونین• •ژانر: انگست، رمنس، تراژدی، ومپایر •کاپل: هیونین، مینسونگ، چانلیکس •وضعیت: کامل شده ~~~ خلاصه: روزی که تصمیم گرفت به اون عمارت برگرده...فکر میکرد تنها چیزی که قراره اونجا ببینه، یک خونه ی متروکه و از یاد رفته است. فقط میخواست یک مدت...