part-34

256 61 62
                                    


"اتاق آدام"
"بعد از صبحانه"

تکیه اش را به پشتی میز داد و خیره شد به مرد رو به رویش. به مردی که روی صندلی گهواره ایه مخصوصش نشسته بود و پیپ می‌کشید. جیمز مطمعن بود که در ذهنش الان مشغول کشیدن نقشه های شوم است. جلو تر رفت و روبه روی ادام.‌..کنار پنجره ایستاد.

ادام سربلند کرد و سوالی به او نگاه کرد.جیمز دستپاچه بود. این از همه ی حالاتش مشخص بود. ادام هنوز هم منتظر بود.

تا اینکه بالاخره شروع به حرف زدن کرد:
+راستش...راستش...ینی خب.‌‌..میدونی...

ادام پوزخندی زد و سر چرخاند و نگاهش را دوباره به پنجره دوخت. و این یعنی جیمز وقتش را برای حرف زدن از دست داده است.

جیمز اما سریع و پشت سر هم شروع کرد به حرف زدن:
+راستش می‌خواستم بدونم برنامت واسه چان و بقیه چیه؟

ادام تای ابرویش را بالا داد و با لحن سردی گفت:
+فکر می‌کنی من نقشه هامو برات توضیح میدم؟

جیمز چند بار سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و دوباره تند تند شروع به صحبت کرد:
+نه نه...من می‌خواستم بگم که منم میتونم کمکت کنم.
و منم یه نقشه دارم. بنظرم اگه بذاری باهات همکاری کنم خیلی خوب می‌تونیم حالشونو جا بیاریم.

ادام کمی سکوت کرد. سپس گوشه ی لبش بالا رفت و لبخند ترسناک و شیطانی ای روی لبش پدیدار شد و جیمز دید که دندان نیش ادام بلند تر از همیشه است...!

***

پسر ها برعکس همیشه که بعد از هر اقدام ادام در یک اتاق جمع میشدند و راجبش بحث می‌کردند...این بار تصمیم گرفتند هر کدام به اتاقشان بروند و فعلا راجب این موضوع حرفی نزنند.

چان روی لبه ی تخت نشست و خیره شد به دیوار رو به رویش. حس می‌کرد...بوی اتفاقات شوم را حس می‌کرد. فلیکس روی کاناپه ی گوشه ی اتاق نشست و در حالی که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و خیره شده بود ب نیم رخ چان...زمزمه کرد:
+ادام خیلی ارومه...و اخرین بار که انقد اروم بود.‌‌..

چان چرخید سمت فلیکس و نگاهش کرد. رنگ چشم هایش داشتند تغییر می‌کردند. داشتند قرمز می‌شدند. و این یعنی فلیکس پر از احساسات بد است.‌‌‌ ترس...نگرانی‌...غم...و این ها فقط بخش کوچکی از انها بودند. فلیکس دوباره با همان صدای ارام شروع به حرف زدن کرد:
+اخرین بار...پنج نفر به بدترین نحو کشته شدند. و من دیگه هیچوقت خنده های از ته دل دوستامو ندیدم. تازه اگه درد های جسمی و کابوس ها و خراش های روحیشونو فراموش کنم.

فلیکس سر بلند کرد خیره به چشم های چان که پر از رگه های قرمز شده بود. حرفش را ادامه داد:
+چان ما چرا اینجاییم؟که بمیریم؟واسه بار چندم قراره بمیریم؟؟

bloody story..!Where stories live. Discover now