part-14

277 70 34
                                    


با ورودشون به عمارت... نفس نفس زنان روی مبل ها نشستند.

هرکدام به نحوی آسیب دیده بودند و حالشان خوب نبود.

چان صدایش را بالا برد و شروع کرد به صدا زدن هیونجین:
+هیونجینننننن.... هیونجین کجایی؟؟؟

وقتی جوابی دریافت نکرد... متعجب به چانگبین نگاه کرد.

چانگبین باز هم با خونسردی ذاتی اش جواب داد:
+اونا اینجا نیستند. خیلی دور تر از اینجان. به هیونجین آفرین میگم بالاخره یه کار درست انجام داد. دور کردن جونگین از اینجا با وجود حال بدش کار درستی بود. فقط امیدوارم بتونه جای خوبی پیدا کنه.

همه نفسی از سر آسودگی کشیدند. با کار امشب و رو دست زدن به جیمز... باید منتظر اتفاقات بدی میبودند. اما حداقل خیالشان راحت شده بود ک جونگین جایش امن است.

امکان نداشت جونگین پیش هیونجین باشد و جایش امن نباشد(:

بعد از اینکه زخم هایشان خود به خود ترمیم شد... از جا بلند شدند و به سمت جنگل رفتند. باید برای تجدید قوا کمی خون میخوردند.

چون عهد بسته بودند ک قتل نکنند و خون انسان نخورند... پس خون حیوانات بهترین راه بود. حداقل چاره ای بجز این نداشتند. آنها برای زنده ماندن و مقابله در برابر جیمز... به زنده ماندن نیاز داشتند.

~~~

خستگی مجال نداد بیش از آن پیش برود. روی شاخه بزرگی که توان نگه داری هر دویشان را داشت نشست و جونگین را هم همانطور در آغوشش نگه داشت.

از بوی خون تازه ای که از جونگین ساطع میشد می‌توانست بفهمد که هنوز خون ریزی دارد.

تنها یک راه برای درمان جونگین در آن وضعیت پیش رو داشت. اما... اگر موفق نمی‌شد چه؟؟

یعنی می‌توانست از آن نیرو استفاده کند؟؟ نیرویی که هیچ وقت از آن استفاده نکرده بود... نیرویی که...

*فلش بک

+باور... باورم نمیشه هیونجین... تو نیروی حیات بخشی داری... تو میتونی زخم ها رو درمان کنی... این... این خیلی نیروی کمیابیه... توی کل دنیا شاید 5 یا 6 خون آشام این نیرو رو داشته باشن... تو با این نیرو میتونی هر زخمی رو درمان کنی.

هیونجین پوزخند پر رنگی زد و گفت:
+هه... قاتلی ک نیروی حیات بخشی داره... مسخرس... نیست؟؟

*پایان فلش بک

هیونجین هیچوقت تا آن روز از نیرویش استفاده نکرده بود.

اما الان... پای زندگی و مرگ جونگین در میان بود.

می‌توانست دست روی دست بگذارد و نفس های جونگین جلوی چشمش قطع شود و قلبش از کار بایستد؟؟؟

قطعا نه... پس باید برای یک بار هم که شده از آن نیرو استفاده میکرد. باید همان قاتلِ زندگی بخش میشد.

ژاکت تنِ جونگین بالا زد و چشم دوخت ب زخم روی شکم جونگین.
چشم هایش را بست. ذهنش را متمرکز کرد. انگشت های کشیده و بلندش را روی زخم روی شکم جونگین کشید.

سخت تر از چیزی بود ک فکرش را میکرد. نیروی زیادی نیاز داشت. اما باید انجامش می‌داد.

نفسش به سختی بالا می آمد. نیرویش کاملا تحلیل رفته بود.

احتیاج زیادی ب خون داشت. از طرفی باید در برابر خون وسوسه انگیز جونگین خودداری میکرد.

بیحال انگشتش را به سمت زخم روی شانه ی جونگین برد و تمام تلاشش را برای بهوش ماندن به کار گرفت.

وقتی ک بالاخره آخرین زخم هم بسته شد... هیونجین ژاکت جونگین را توی تنش مرتب کرد.

سرش را به شاخه ی پشت سرش تکیه داد و چشم هایش بسته شد.

(حقیقتا نیروی هیونجین خیلی کراشمه(:  امیدوارم دوستش داشته باشیننن. نظراتتونو توی کامنت ها بگین و با ووت هاتون بهم انرژی بدین)

bloody story..!Where stories live. Discover now