𝕭𝖊𝖆𝖙 15

682 207 100
                                    

- الو ، هیونجین
+ بینی! سلام

صدای محکم و جدی چانگبین، بهش فهموند قضیه جدی ای پیش اومده که زنگش زده. سکوت کرد و منتظر موند پسر بزرگتر حرفش رو بزنه.

- تو... پیامی، زنگی، چیز عجیبی امروز نگرفتی؟

هیونجین با ترس، دستشو داخل جیبش برد و کاغذ مچاله شده رو توی دستش فشرد. چانگبین از کجا میدونست؟

+ چرا! یه نامه صبح لای در کافه گذاشتن واسم. توش فقط نوشته بود پیدات کردم

صدای "فاک" گفتن چانگبین رو به وضوح شنید. با نگرانی ادامه داد

+ چیزی شده بینی؟

- یکی از شاگردام صبح که اومد بهم یه نامه داد گفت اینو دم در دادن بهش تا برسونه دست من. بازش کردم دیدم نوشته " مراقبش باش " فقط همین! واسه همین زنگت زدم الان! چون حس میکردم احتمالا چیزیم برای تو فرستاده باشن. درضمن فکر نکنم امشب بتونم بیام دنبالت

+ چرا؟ من میترسم تنها برم خونه!

- شرمنده! ولی چند وقته حس میکنم تعقیبم میکنن.‌ نمیخوام مسیر خونه و کافه رو یاد بگیرن. میسپرمت به چان. بهش میگم بیارتت. باشه؟

هیونجین بغض گلوشو قورت داد. به چانگبین حق میداد! اگه خونشونو یاد میگرفتن اوضاع خیلی خراب میشد. هرچند بعید میدونست تا الان چیزی نفهمیده باشن!

+ باشه. مراقب خودت باش
- توام. هیونجین!
+ بله؟

چانگبین اب دهنش رو قورت داد. چرا انقدر حسای بدی به جونش افتاده بودن؟

- دوسِت دارم

هیونجین کم کم داشت گریش میگرفت.‌ میخواست سر پسر بزرگتر داد بزنه و بگه قرار نیست کسی این وسط بمیره اما ترجیح داد حرف پسر رو ساده بگیره و مثل همیشه جوابشو بده

+ منم دوست دارم

با گفتن این حرف، تماس رو قطع کردن. هیونجین سعی کرد ذهنش رو فعلا از این ماجراها خالی کنه و به مشتری هاش برسه، اما همه تلاشش بی ثمر موند. چون درست همون لحظه، دوباره اون مرد عجیب به همراه یه نفر دیگه وارد شد.

به محض ورودش، چشم چرخوند و هیونجین رو پشت پیشخوان پیدا کرد. به منشیش اشاره کرد پشت میز بشینه و خودش به سمت هیونجین رفت.

جلوش ایستاد و توی چشماش زل زد. دست هاش رو داخل جیب شلوار پارچه ای و توش ایستش کرد و بعد سرفه ای، لب زد.

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now