𝕻𝖆𝖎𝖓 48

508 166 59
                                    

- پس فردا اخر ماهه... وویونگ خبر جدیدی نرسونده؟

+ گفت که شب خودش میاد اینجا و اگه نتونست خبرارو مثل قبل میرسونه. دیشب میگفت یه چیزایی دستگیرش شده. باید صبر کنیم.

چانگبین اسلحه‌ای که توی دستش بود رو باز و بسته کرد و روی مبل نشست. اون چند روز عوض پریدن به لب‌هاش و جویدن پوست نازک‌شون از سر تیک عصبی، مدام کلت کمری‌ای که بهش داده بودن رو باز و بسته میکرد و از پر بودن خشابش مطمئن میشد.

توی دو هفته، تونسته بود به خوبیِ یک تیر انداز ماهر، کار با اسلحه رو یاد بگیره. درواقع حتی زودتر از مینهو! و شاید این واقعا استعدادی بود که داشت...
شاید زندگی مافیایی اونقدراهم بد نبود؟

درواقع این چیزهایی بود که برای مثبت کردن تفکراتش میگفت. در نهایت تنها چیزی که واسش مهم بود، خوشحالی و امنیت هیونجین بود. نه چیز دیگه!

دوباره دستش داشت میرفت سمت خشاب اسلحه تا بازش کنه که دست چان، روی دست‌های بزرگ و مردونه‌اش نشست.

- بسه مرد... هرز میشه سر دو هفته خرابش نکن!.. ته سونگ بفهمه اسلحه‌ای که بهت داده رو خراب کردی از صلیب اویزونت میکنه.

+ نگرانم... اگه بلایی سر هیونجین تا الان اومده باشه چی؟ شما حداقل از جیسونگ خبر داشتین و میدونین که زنده‌ست... ولی وویونگ حتی هیونجین رو هم ندیده. نکنه... وای خدایا!

و سرش رو لای دست‌هاش گرفت. این حقیقت که چان نمیتونست حال چانگبین رو درک کنه و البته دلش هم نمیخواست روزی برسه که درکش کنه، اذیتش میکرد.

توی اون اتاق تنها کسی که درکش میکرد، مینهویی بود که ثانیه‌ها رو میشمرد تا خبری از وویونگ به دستشون برسه. این که میدونست جیسونگ زنده‌ست و حالش... تقریبا خوبه خودش مایه دل گرمیش بود.

با باز شدن ناگهانی در و وارد شدن وویونگ به داخل اتاق، تمام افرادی که اونجا بودن به یکباره از جا بلند شدن و به سمتش هجوم بردن.

اول از همه، چان بغل گرمی به پسر داد و با لبخند، نگاهش کرد. ته سونگ هم دستی به شونه‌اش زد

- افرین پسر. خسته نباشی

وویونگ با لبخند خسته‌ای، جوابشون رو داد و با دیدن نگاه منتظر چانگبین و مینهو، وقت رو تلف نکرد.

+ بشینین که دست پر اومدم

با این حرف، همه روی صندلی های چرمی ردیف شده جلوی میز مینهو، نشستن و منتظر شدن وویونگ شروع به صحبت کنه.

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora