شلوار شکلاتی رنگش رو به پا کرد. دورس سفیدی پوشید و روش، سوییشرت نسکافه ایش که هدیه از طرف چانگبین بود رو به تن کرد. کلاه و شال گردن کرم رنگش رو هم پوشید و بعد بستن بندای نیم بوتای قهوه ای رنگش، از خونه خارج شد.
وقتی پا به بیرون گذاشت، نفس عمیقی کشید و حجم زیادی از هوای تازه رو به ریه هاش وارد کرد. لبخندی زد و دستاش رو توی جیبش گذاشت. سرمای هرچند کم نوامبر رو نباید دست کم میگرفت.
قدم زنان، به سمت مغازه ای که از چند روز پیش نشون کرده بود راه افتاد. اون روز، تولد چانگبین بود.
صبح که چانگبین از خونه رفته بود، سریع به چان زنگ زده بود و مرخصی گرفته بود. بعد، دستور پخت یه کیک ساده رو از فلیکس گرفته بود و بعد درست کردنش، اونو به کیوت ترین شکل ممکن تزئین کرده بود. نوشته قرمز رنگ " تولدت مبارک بینی من" هم روش چشمک میزد.
و حالا، داشت به سمت مغازه ای میرفت که چند وقت پیش، کادوی تولد چانگبین رو نشون کرده بود. یه ساعت مچی با بند و صفحه مشکی که استیل نقره ای رنگی دورش رو گرفته بود و روی صفحه اش، سفارش داده بود اسم "بینی" رو بنویسن.
از بیرون مغازه، به پیرمرد پشت میز نگاه کرد. لبخندی زد و وارد شد. بعد این که به پیرمرد، نشونی های سفارشش رو گفت، ساعت اماده شده رو تحویل گرفت.
ساعت رو توی دست خودش انداخت. حتی با این که بندش رو تا درجه اخر سفت کرده بود، باز هم براش گشاد بود. دستاش زیادی ظریف بودن!
از پیرمرد تشکر کرد و از مغازه خارج شد. جعبه چوبی که داخلش ساعت رو گذاشته بود رو توی دستش، مثل یه شئ خیلی با ارزش، سفت نگه داشته بود و به سمت خونه میرفت.
به دم در خونه شون که رسید، ماشین مشکوکی توجهش رو جلب کرد. سر جاش ایستاد تا اوضاع رو تحلیل کنه.
ماشین مشکی با شیشه های دودی، درست رو به روی خونهشون ایستاده بود و حرکت نمیکرد. حتی نمیتونست داخل ماشین رو ببینه.
تقریبا اخر شب بود و چانگبین کمکم میرسید. نمیدونست تا موقعی که چانگبین میرسه همونجا بایسته یا بره جایی قایم بشه. ماشین بیش از حد میترسوندش. اب دهنش رو قورت داد و عقب خیز کرد تا از اونجا دور بشه که دستی، مچ ظریفش رو گرفت و چند لحظه بعد، توی اغوش کسی فرو رفت.
عطرش اشنا بود اما عطر چانگبین نبود. کمی به مغزش فشار اورد.
کیم سونگمین!نفسش رو اسوده بیرون داد. چون فکر میکرد گیر ادمایی که همیشه تعقیبش میکردن افتاده و کارش تمومه. اما سونگمین که از اون ادما نبود. بود؟
YOU ARE READING
𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfictionتنها ارزوش این بود که همیشه بتونه با ریتم نفس های پسر کوچیکتر بخوابه اما کائنات هیچ وقت به خواسته های ادما اهمیتی نمیدن... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒋𝒊𝒏 , 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 , 𝒎𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒅𝒓𝒂𝒎 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 , 𝒔𝒎𝒖𝒕 , 𝒅𝒂𝒓𝒌