𝕻𝖆𝖎𝖓𝖐𝖎𝖑𝖑𝖊𝖗 52

500 154 84
                                    

مینهو با دیدن جسم جیسونگ که به روی زمین اسفالتی پرت شد، از جا برخاست تا به سمتش بره و اگه چان اون رو از یقه نمیگرفت و به پشت دیوار پرت نمیکرد، کل نقشه اون شب‌شون به هم میریخت.

دست‌های مشت شده چان که به یقه‌اش چسبیده بود رو فشرد و از لای دندونه‌هایی که از شدت فشار صدای گوش خراشی ایجاد میکردن صحبت کرد

- ولم کن هیونگ! جیسونگ اونجاست درست جلو چشممه. باید برم نجاتش بدم!

یقه مرد بیشتر توسط چان کشیده شد و جسمش رو به بالا برد و بعد، دوباره به سمت زمین هول داد.

+ احمق! کوچکترین حرکتت خارج از برنامه باعث میشه هر اتفاق غیر منتظره‌ای که اصلا ازش خوشت نمیاد رخ بده. حتی ممکنه جیسونگ، من، ته سونگ و خیلیای دیگه بمیریم. از عقل لعنتیت استفاده کن و خونسرد باش. ما اینجاییم تا نجاتش بدیم.

مینهو نمیفهمید. وجود مینهو بغض بود. بغضی که بوی دلتنگی میداد. بغضی که بوی نگرانی میداد. تمام زندگیش چندین قدم اون ور تر درحال فروش بود و اون همچنان باید در خفا مینشست و منتظر میموند تا وقت شروع عملیات برسه.

- هیونگ... جیسونگ درست چند قدم اون ور تره. نزدیکمه. میتونم بوش رو حس کنم. هیونگ... هیونگ میدونی چند وقته عطرشو نفس نکشیدم؟ میدونی چند وقته صداش رو نشنیدم؟ حتما کلی درد کشیده و من حتی نمیدونم اون عوضیا چقدر بلا سرش اوردن. اون الان فکر میکنه دیگه مینهویی وجود نداره... فکر میکنه دیگه نمیخوام نجاتش بدم. باید بهش بگم من هستم. هیونگ... باید نجاتش بدم... هیونگ...

با تموم شدن حرفش، روی زمین چنبره زد و اشک‌هاش مثل قطرات بارون، از ابر چشم‌هاش روی زمین ریختن و صدای هق‌هقش به گوش چان رسید.

چان رو به روش زانو زد و تن لرزونش رو در اغوش گرفت. خوب میدونست اون چند وقت چقدر عذاب و سختی از دوری جیسونگ کشیده و تحمل این فاصله چقدر براش سخته... ولی چاره‌ای جز صبور بودن نداشت!

تن مینهو همچنان توی اغوشش میلرزید. صدای گریه‌اش کمتر شده بود ولی هنوزم میتونست بفهمه که داره بی صدا اشک میریزه.

دستی به کمرش کشید و لب زد

- به خودت بیا مرد! یکی اونجا چشم به راهته که نجاتش بدی. اون وقت نشستی اینجا و گریه میکنی؟! خودتو جمع کن بریم حسابشونو برسیم باشه؟ چشم کلی ادم به توئه... پاشو و ریاست کن. رئیس لی مینهو!

با شنیدن این حرف‌ها، بغضش رو به سختی قورت داد و از بغل چان بیرون اومد.

نمیتونست به چهره هیونگش نگاه کنه چون قطعا الان یه لبخند مهربون و رو مخ داشت که مینهو اصلا ازش خوشش نمیومد. سرش رو کج کرد و بدون این که نگاهی به چان بکنه گفت

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora