𝕻𝖔𝖎𝖘𝖔𝖓 31

514 160 122
                                    

تن بی جون هیونجین رو، به دستور سونگمین به سمت اتاقی که جیسونگ توش بود، بردن. جیسونگ که از وقتی که توی اون اتاق نفرین شده بود، فقط گوشه ای لا به لای جعبه ها خودش رو جمع کرده بود و چشماش رو بسته بود تا اون اسکلت لعنتی رو نبینه.

به زمین و زمان فحش میداد. اون اسکلت که رو به روش از کمد اویزون شده بود، هر لحظه ترس رو به رگ هاش تزریق میکرد.

نمیدونست چند ساعت گذشته... یا حتی نمیدونست الان روزه یا شب! از هیونجین خبری نداشت و دلش برای مینهو تنگ شده بود. انقدر گریه کرده بود که چشماش پف کرده و قرمز شده بودن.

با صدایی که از در شنید، سرش رو بالا اورد و با ترس به در خیره شد. فکر میکرد الان یک سری اسکلت دیگه قراره بیارن و روحش رو از تنش خارج کنن اما با چیزی که دید، ترجیح داد واقعا اسکلت بیارن نه هیونجینی که دست کمی از جسد نداشت!

تن بی جون هیونجین رو، روی زمین سفت اونجا انداختن. منشی کانگ هم باهاش بود. به محض این که جیسونگ به سمت هیونجین خیز برداشت، صدای مرد رو شنید.

+ عاقبت برده ای که به حرف صاحبش گوش نده همینه. تازه این هنوز شروع کاره! به نفعتونه بیخیال گذشته تون بشید و به حرف رئیستون گوش کنید. اینجوری حداقل مرگ راحت تری خواهید داشت!

و با صدای بلندی، در رو کوبید و دو پسر رو تنها گذاشت. البته اگه اون لحظه از جیسونگ میپرسیدی، میگفت یک پسر و یک جنازه!

به هیونجین نزدیک شد و تنش رو اروم به سمت بالا اورد تا سرمای کف زمین به بدنش وارد نشه. همونطور که اشک از چشماش میومد، عاجزانه هیونجین رو صدا میزد تا بلکه وجودی از زندگی توی جسم پسر پیدا کنه. اما به جز تنفس مقطع و ارومی، چیزی از پسر نشنید!

با پشت دست اشکش رو پاک کرد تا روی تن پسر نیفتن و زخماش رو نسوزونن. پسرک با یه باکسر، روی پاش دراز کشیده بود و تنها چیزی که ازش میشنید، صدای نفس هاش بود!

سریعا پیرهنی که روی تیشرتش پوشیده بود رو دراورد و روی تن پسر انداخت. هیونجین رو بیشتر به خودش چسبوند تا حداقل گرمای بدنش رو بهش بده.

نمیخواست به زخماش نگاه کنه. دلشو نداشت! بعضی از زخماش انقدر عمیق بودن که میتونست گوشت بدن پسر رو هم ببینه. حالا میفهمید کیم سونگمین چقدر میتونست شیطان باشه!

دستش رو روی سر هیونجین گذاشت و نوازشش کرد. اهی کشید و زیر لب زمزمه کرد

- چانگبین و مینهو نجاتمون میدن. حتما الان کلی نگران شدن.

لبخند محوی زد

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin