𝕻𝖔𝖎𝖘𝖔𝖓 38

492 153 44
                                    

به سینی غذایی که به نظر خوشمزه میرسید نگاه کرد. حتی اون غذای پر زرق و برق هم باعث میشد معده‌اش از استرس بهم بپیچه و بخواد بالا بیاره.

نمیدونست سر جیسونگ چه بلایی اومده. نمیدونست فرار کرده یا نه!

ولی از اونجایی که هیچ سر و صدایی رو توی کاخ نشنیده بود، احتمال این رو میداد که گیر افتاده باشه و الان اسیر دست سونگمینه.

سعی کرد مدت زمانی که از گیر افتادنش میگذشت رو حساب کنه. با چیزهایی که یادش بود، حدودا دو روز بود که اسیر شده بود.

تو این دو روز لب به اب و غذا نزده بود. درواقع بهش چیزی نداده بودن که بخواد چیزی بخوره. اما همین الانشم که ظرف غذا جلوش بود، دلش پیچ میخورد و بدش میومد لب به غذایی که کیم سونگمین بهش داده، بزنه.

رون مرغ های داخل ظرف براش خاطرات روزی که با چانگبین کنار روخانه هان مرغ خورده بودن رو یاد اوری میکرد.

تو این دو روز دلش برای اون لحظات خیلی تنگ شده بود. دلش برای بوی قهوه، بوی عطر خاص چانگبین، بازوهای پهنش، مبلی که همیشه روش میشستن فیلم میدیدن و همه اینا تنگ شده بود.

پوزخندی زد. حتی دلش برای بوی گند عرق باشگاهی که اکثر وقتا برای دیدن مبارزات چانگبین میرفت هم تنگ شده بود.

اهی کشید و به پارکت های کف اتاق نگاه کرد. بدنش هنوز درد داشت و رد تک تک شلاق هایی که خورده بود، میسوختن.

انگشتش رو روی زخم نسبتا بزرگی که روی رون پاش افتاده بود، کشید.

سوزشی به سلول های حساس دردش وارد شد و صدای هیس مانندی از خودش دراورد.

- اخه چرا انقدر روانیه؟!

سوالی بود که از خودش پرسید. از نظرش سونگمین سلامت روانی نداشت. رفتار هاش به شدت ضد و نقیض بودن.

از طرفی، اونطور جنتلمنانه تمام اون مدتی که میومد کافه باهاش رفتار میکرد از طرف دیگه، الان مثل یه شکارچی شده بود که هر لحظه دوست داره سر شکارش رو از تنش جدا کنه و روی دیوار خونه‌اش اویزون کنه.

- بازیگریش حرف نداره!

با صداقت بیان کرد. حق داشت! سوای این که ادم ساده‌ای بود، اون مرد حتی جیسونگ و بقیه رو هم با رفتارش گول زده بود.

اگه حتی یه نفرم شک میکرد که واقعا چه هیولاییه، اون وقت این بلاها سرش نمیومد. ولی... یه نفر مشکوک بود!

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora