ساکش رو از روی ریل برداشت و به سمت خروجی راه افتاد. سنگینی ساک دستش رو اذیت میکرد، پس دوتا دسته پارچه ایش رو با هردو دست گرفت و مثل بچهای که کیف سنگینی حمل میکنه، سلانه سلانه از فرودگاه خارج شد.
اطراف رو برای پیدا کردن تاکسیای نگاه کرد و بالاخره، چشمش به تاکسی زرد رنگی با راننده مسنی خورد و به سرعت به سمتش رفت.
- میخوام برم شینسادونگ
با پایین رفتن سر راننده، سریعا سوار ماشین شد و ساکش رو بغل دست خودش گذاشت. ماشین حرکت کرد و فلیکس، به اسمون غبار الود سئول خیره شد. دلش میخواست هنوزم توی سیدنی میموند ولی رفتار های مشکوک چان و خبر گم شدن دوتا از دوستاش، باعث شد دل از سیدنی بکنه و به سئول برگرده.
به محض رسیدن ماشین به خیابونی که خونه چان درش قرار داشت، به راننده گفت بایسته و بعد حساب کردن هزینش، با ساک سورمهای رنگش جلوی در خونه چان ایستاد.
درمورد برگشتنش اطلاعی به پسر بزرگتر نداده بود. خودش هم دقیقا نمیدونست چرا... فقط اینجور حس کرده بود که بهتره چیزی به چان راجع به برگشتش نگه. شاید میخواست با سورپرایز کردن پسر بزرگتر، کمی خوشحالی توی وجود خودش و چان به وجود بیاره.
جلوی در ایستاد و سعی کرد با کشیدن نفسهای عمیق، استرس درونش رو کنترل کنه. اخرین نفس عمیقش رو هم کشید و زنگ در رو فشرد.
طبیعتا انتظار نداشت اون ساعت از شب که اندک ماشینی از خیابون رد میشدن، چان بیدار بوده باشه و در رو براش باز کنه.
پس برای بار دوم زنگ در رو زد و بعد از دقایقی، صدای وصل شدن ایفون و البته صدای خواب الود چان رو شنید و لبخندی زد.
- بله؟
+ هی کریس... اومدم یه بغل بگیرم و برمبعد از مکث نسبتا طولانیای، صدای پسر بزرگتر که حالا اثری از خواب الودگی نداشت، به گوش فلیکس رسید.
- لیکسی!!!!!!!
و بلافاصله، در باز شد و چان از خونه بیرون اومد و به محض دیدن فلیکس، تن ظریفش رو در اغوش گرفت و عطرش رو نفس کشید.
فقط خدا میدونست چقدر دلتنگ این فرشته شده بود!
پسر رو از بغلش بیرون اورد و به چشمهای براق و صورت زیباش خیره شد. خم شد و روی کک و مکهاش بوسه زد.
- دلم واست تنگ شده بود... چرا خبر ندادی داری میای؟
+ میخواستم سورپرایزت کنمبه دنبال این حرف، چان پسر رو به داخل خونه برد تا هوای سرد بیرون باعث نشه اتفاقی برای زندگیش بیفته. در رو به ارومی پشت سرش بست و با دست، پسر رو به پذیرایی خونش راهنمایی کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/291624321-288-k736129.jpg)
CZYTASZ
𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfictionتنها ارزوش این بود که همیشه بتونه با ریتم نفس های پسر کوچیکتر بخوابه اما کائنات هیچ وقت به خواسته های ادما اهمیتی نمیدن... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒈𝒋𝒊𝒏 , 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒍𝒊𝒙 , 𝒎𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒅𝒓𝒂𝒎 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 , 𝒔𝒎𝒖𝒕 , 𝒅𝒂𝒓𝒌