𝕭𝖊𝖆𝖙 17

643 186 124
                                    

با شنیدن صدای زنگ در، به هم‌ نگاه انداختن. این وقت شب کی میتونست به خونه شون بیاد. اصلا کیو داشتن که کاری باهاشون داشته باشه؟

مینهو به جیسونگ‌ نگاه کرد. سنجابش با فهمیدن منظور نگاه مینهو سریع سرشو تکون داد

+ من کسیو دعوت نکردم
- پس کیه؟

مینهو گفت و به در خیره شد. جیسونگ از جاش بلند شد و دستی به شلوارک بلند و تیشرتش کشید.

در و باز کرد و با دیدن هیونجینی که لبخند میزد و چانگبین پشت سرش، جا خورد.

+ سلام‌ پسر! چطوری؟

هیونجین با شوق گفت. خب درواقع این که هیونجین بی خبر بره خونه دوستش برای خودش چیز عادی ای به حساب میومد، اما برای سه نفر دیگه اصلا همچین چیزی نبود!

مینهو از جا بلند شد و پشت جیسونگ ایستاد. سری برای چانگبین تکون داد. جیسونگ لب زد

- سلام هیونجین. سلام هیونگ. شما... اینجا...

هیونجین خودشو وسط حرف جیسونگ انداخت و به کیسه های خوراکی اشاره کرد

+ اومدیم یکم خوش بگذرونیم باهم

مینهو اخماشو تو هم کشید.‌ نه این که بدش بیاد با اون دوتا وقت بگذرونه... بهر حال خودشم خوب میدونست که سنجابش زیادی همیشه تنها بود و به یک سری روابط دوستانه نیاز داشت. اما اینجوری که ملت خودشونو بندازن وسط خونه شون، اصلا با اخلاقیاتش جور در نمیومد!

جیسونگ اما رگه هایی از خوشحالی توی پوستش نفوذ میکردن. اون هیچ وقت دوستی بجز مینهو نداشت و هیچ وقت هم کسی به خونشون نیومده بود. با خوشحالی به سمت مینهو برگشت تا اجازه ورود پسرا رو ازش بگیره.

مینهو که خوشحالی رو تو چشمای سنجابش دید، لبخند محوی زد و جیسونگ رو از جلوی در کنار کشید تا اون دوتا بتونن وارد بشن.

هیونجین اول وارد شد و پشت سرش، چانگبین پا به داخل گذاشت.

- دوست پسرت داره کل رویه زندگیتو عوض میکنه سئو چانگبین!

چانگبین تک خنده کوچیکی کرد

+ اره... میبینی؟ وگرنه من تا حالا خونه بابامم نرفتم!

مینهو میتونست تغییر روحیه و اخلاق چانگبین و بطور محسوسی بفهمه. اون شادتر و بهتر از قبل اشناییش با هیونجین شده بود. مینهو لبخندی به این حجم از تغییر کسی که میشد بهش گفت دوست، زد و با دست بهشون اشاره کرد روی مبل وسط پذیرایی بشینن.

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora