𝕻𝖔𝖎𝖘𝖔𝖓 37

502 167 50
                                    

کلید و داخل در انداخت و دستگیره در و کشید. وارد خونه ای که غرق تاریکی شده بود، شد و یکی از کلید های برق کنار در رو زد.

کور سوی نور سفید رنگ لامپ های تزئینی راهروی کوتاه خونه، کمی از تاریکی رو کم کردن.

به خونه خالی نگاهی کرد و اهی کشید. الان باید صدای پر ذوق هیونجین و میشنید که داشت از غذای جدیدی که میخواست بپزه، صحبت میکرد. یا مشتری های مختلفی که داشته یا هرچیز دیگه ای که در طول روز براش اتفاق افتاده بود.

هیونجین حرف میزد و چانگبین گوش میداد. هیونجین میخندید و چانگبین لذت میبرد. هیونجین موقع غذا درست کردن میرقصید و چانگبین از پشت سر نگاهش میکرد و میخندید.

تک تک کارای پسرک، لذت رو به رگ های یخ بسته چانگبین تزریق میکردن... لذتی که الان حسرتش رو داشت!

کنار اپن عسلی رنگ اشپزخونه ایستاد و به جای خالی پسرک پشت میز غذا خوری نگاه کرد. شاید اگه بود، دوتا قهوه درست میکرد و منتظر چانگبین میموند تا دوش بگیره و بیاد قهوه بنوشه.

و بعد، در حالی که به بازوهای پهنش میچسبید، از رویاهاش و ارزوهاش صحبت میکرد.

چانگبین همشون رو از حفظ بود. رویاهای کوچیک و بزرگی که پسر کوچیکتر همیشه براش میگفت.

از تغییر دکوراسیون خونه به سبک دلخواهش، زدن یه کافه بزرگ برای خودش، رفتن به یه مسافرت طولانی کنار دریا، قدم زدن شب تا صبح کنار رودخانه هان و خیلی چیزای دیگه.

روی صندلی پشت میز ولو شد و سرش رو به پشت صندلی تکیه داد. جوری که سیب گلوی لرزونش توی دید قراره گرفته بود و با تابش نور سفید چراغ، میدرخشید.

با کمک چان و مینهو و روابطشون و البته، زورگویی های چانگبین سر اون زن هرزه، تونسته بودن کمی اطلاعات بدست بیارن اما اونقدری نبود که بتونن به کاخ سونگمین هجوم ببرن و کارش رو یه سره کنن.

عموی مینهو گفته بود که در نهایت، جاسوسی که قراره بفرستن به کاخ کیم سونگمین اطلاعات اصلی رو بهمون میده. پس باید منتظر اون باشن!

ساعدش رو روی چشم‌هاش گذاشت. پسرکش الان در چه حالی بود؟ حتی فکر افتادن کوچکترین زخمی رو بدن الهه‌اش قلبش رو به درد می‌اورد و بغض رو به گلوش هدیه میداد.

هیونجینش الان داشت با درد دست و پنجه نرم میکرد. با زجر، با بدبختی و کلی چیز دیگه که چانگبین حتی نمیخواست بهشون فکر کنه.

بغض داشت به گلوش چنگ می‌انداخت. چانگبین کسی نبود که گریه کنه. چند سال از اخرین باری که گریه کرده میگذشت و حالا...

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora