𝕭𝖑𝖔𝖔𝖉 25

546 181 117
                                    

بعد از تشکر کوتاهی، با دوستِ هیونجین خداحافظی کرد و سمت موتورش رفت. مردی که از خواب بیدارش کرده بود، با اخم بهش گفته بود که هیونجین و چند ماهه ندیده و روزنه امید قلب چانگبین رو بسته بود.

مینهو هم که باهاش تماس گرفته بود و گفته بود توی کلاب پیداش نکرده. پس تنها کسی که مونده بود، جیسونگی بود که خیلی وقت بود خبری ازش نشده.

به سمت مکانی که مینهو منتظر بود رفت و با دیدنش، جلوی پاش ترمز گرفت.

- چیشد؟ جیسونگ زنگ نزد؟

با تکون خوردن سر مینهو به اطراف، اهی از درون کشید. دیگه داشت دیوونه میشد. از طرفی، مینهو هم نگران جیسونگ شده بود. باید تا الان زنگ میزد! یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟

****

جیسونگ و سوبین، درحال تعقیب ماشین بودن. موقعیتشون جوری نبود که بتونه به مینهو زنگ بزنه و بگه کجاست و چه اتفاقی افتاده. فعلا فقط باید رو گم نکردن ماشینی که با سرعت باد حرکت میکرد، متمرکز میشد.

- اونی که بردش مگه دوست پسرش نبود؟ هیونجین که خودشو انداخت بغلش

جیسونگ اهی کشید

+ دوست پسر بدبختش داره در به در دنبالش میگرده. نمیدونم جریان پیش اومده بینشون چیه اما اونی که بردش، احتمالا کسیه که خیلی وقته دنبالشه. هیونجین به یکی بدهکار بوده!

- شت! یارو یکم مشکوک میزد ولی وقتی دیدم هیون خودشو پرت کرد تو بغلش، فکر کردم اوکیه. حتی وقتی حالش بد بود و نزدیک بود بالا بیاره، بردش سرویس بهداشتی
+ دستشویی نبردش. بردش تو ماشینش. با ادماش!

سوبین لبش رو به دندون گرفت و ساکت شد. باید بیشتر حواسش به هیونجین مست میبود. اون که میدونست هیونجین همینجوریش زود گول میخوره، چه برسه به موقع مستیش!

ماشین، ناگهان توی خیابونی پیچید. سوبین به دنبالش رفت و کم کم ساختمون های بلند و کوتاه شهر، جاشون رو به درخت ها و چمنزار هایی که تو تاریکی خیلی ترسناک به نظر میرسیدن، دادن.

بعد از چند کیلومتر رانندگی، داخل جاده خاکی رفتن و کمی بعد، قامت کاخ بزرگی رو دیدن که وسط یه باغ با درختای بلند بود و دور تا دورش، دیوار سنگی و طویلی کشیده بودن.

ماشین جلوی در ایستاد و بعد از کمی مکث، در اهنی باز شد و داخل رفت.

سوبین و جیسونگ، پشت تخته سنگ بزرگی قایم شده بودن و به اونجا نگاه میکردن. تو اون تاریکی و از اون فاصله، چیز زیادی از خونه و محیطش مشخص نبود.

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now