𝕻𝖔𝖎𝖘𝖔𝖓 35

523 163 69
                                    

- لباسات و در بیار

مدام این جمله توی ذهنش پلی میشد. مثل یه پلی لیست بیست و چهار ساعته که فقط یه اهنگ توشه و همون، مدام برات پلی میشه. دوباره و دوباره...

میدید که سونگمین داره به میز فلزی نزدیک میشه اما مغزش انقدر شوکه شده بود که نمیتونست به اعضای بدنش فرمانی برای کوچکترین حرکتی بده.

سونگمین، بالای سر پسر ایستاد و انگشت های کشیده اش رو، روی کمر ظریف جیسونگ لغزوند. سرش رو نزدیک‌ گوش های پسر برد و لب زد

- به حرف اربابت گوش نمیدی؟

عرق سرد رو، روی کمرش حس کرد. لب هاش شروع به لرزیدن کرد و نفس هاش مقطع شدن. اب دهنش رو با صدا قورت داد و به سونگمین خیره شد. شاید که با دیدن چشماش دلش به رحم میومد...

ولی کیم سونگمین کسی نبود که با دیدن چشمای مظلوم یه برده دلش به رحم بیاد!

بلاهایی که پدربزرگ و پدرش توی ۲۰ سال اول زندگیش سرش اورده بودن، ازش یه هیولا ساخته بود.

کسی که به راحتی میتونست ادم بکشه، زجر بده، شکنجه کنه، بشکنه و از بین ببره. انگار که همچین ادمی از اول وجود نداشته!

تمام حس های وجودش کشته شده بود. حس هایی که شاید اگر زند بودن، جلوی روند کشتاریش رو میگرفتن و نمیذاشتن بیشتر از این، دستش به خون ادمای بی گناه الوده شه.

اما دیگه واسه این افکار دیر شده بود. سونگمین، با گذشته تلخش بزرگ شده بود و احساساتش مرده بودن!

انگشت کشیده اش رو زیر چونه جیسونگ‌ برد و سرش رو بالا اورد. صورتش رو کمی به اطراف تاب داد تا بتونه ارزش صورت پسر رو حدس بزنه.

با این چهره ای که داشت، میتونست به قیمت خوبی بفروشتش. پس نباید به چهره اش اسیبی میزد!

- چرا به حرفم گوش نمیدی؟ دوست داری با شلاق حالیت کنم؟

دست جیسونگ سست شد و بدنش رو، روی میز انداخت. قلبش سریعتر از هر زمان دیگه ای توی سینه‌اش میکوبید. ترس از کیم سونگمین و اتفاقاتی که قرار بود براش بیفته، داشت بیماری دیرینه‌اش رو دوباره نمایان میکرد...

سونگمین گوشه یقه تیشرت جیسونگ رو گرفت و کمی کشید. توی چشم هاش زل زد تا ترس رو توشون ببینه...

پوزخندی زد و بعد، جیسونگ رو رها کرد و عقب ایستاد

- لباساش و در بیارین

𝑻𝒐𝒙𝒊𝒄 𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora