امیدوارم لذت ببرید🦋
○●○●○توی کلاس تاریخ یونان بود که لویی دومین دوستش رو پیدا کرد. اسمش النور بود و درست به زیبایی نور مهتاب توی شبهای دسامبر بود.
آشناییشون یه جورایی خندهدار بود، چون لویی نزدیک بود با پا گذاشتن روی لباس اون دختر، هردوشون رو بندازه. خب البته تقصیر لویی هم نبود! اون مشغول بررسی نقاشیهای عظیم و زیبای روی دیوارها بود و النور داشت مقابلش راه میرفت. لباس بلندش داشت روی زمین براقِ کلاس کشیده میشد و از اونجایی که لویی جلوی پاهاش رو نگاه نمیکرد، روی اون پارچهی ابریشمی پا گذاشت... النور همون موقع قدم بعدیش رو برداشت که باعث شد لویی تعادلش رو از دست بده و جیغ آرومی بکشه و مقابل کل کلاس روی باسنش بیفته. النور با چشمهای گرد چند قدمی تلو تلو خورد، قبل از اینکه تعادل خودش رو حفظ کنه و به عقب بچرخه تا به لویی چشم غره بره.
دستهای لویی بلافاصله روی دهنش قرار گرفت."اوه خدا جون... امروز خیلی حواس پرت شدم. لباست رو که خراب نکردم، درسته؟ یا شاید هم کردم! لطفا بگو که خراب نشده... آخه خیلی قشنگه. خیلی خیلی قشنگه."
چشمهای دختر با دیدن آشفتگی پسر بالدار مهربون شد. "معذرت میخوام." وقتی که دختر جوابی نداد، لویی گفت.
"اشکالی نداره." دختر در نهایت پاسخش رو داد. "کاملا سالمه. فکر نمیکنم حتی کثیفش کرده باشی!"
لویی آه بلند بالایی از روی راحتی خیال کشید و چتریهاش رو از روی صورتش کنار زد. نمیخواست یکی مثل النور، که خیلی آدم مهمی به نظر میرسید، از همون روز اول ازش کینه به دل بگیره. "عالیه...من...آم...متاسفم"
"عذرخواهی نکن. هی...نظرت چیه بریم بشینیم؟"وقتی که لویی با تعجب نگاهش کرد، النور لبخندی زد و خودش رو معرفی کرد. لویی هم اسمش رو بهش گفت و توی ردیف وسط کلاس کنار هم نشستند. لویی خیلی زود متوجه شد که النور قطعا آدم مهمیه، چون اطرافیانشون با چشمهای گرد نگاهش میکردند و زیر گوش همدیگه پچ پچ میکردند. "خب...آم...تو...تو چیای؟" لویی به آرومی پرسید و سعی کرد کنجکاویش رو پنهان کنه. تقریبا از نگاههایی که روشون بود، ترسیده بود. اگرچه لویی هدفشون نبود اما زیر سنگینی نگاهشون احساس کوچیکی میکرد.
"من دختر اورانیام... میدونی که؟ همون الهه..."
"الههی نجوم؟" لویی با دهن باز پرسید."آره... خود خودشه."
"عجب... منظورم اینه که... عجب! این خیلی چیز مهمیه."
"تقریبا میشه گفت یکم احترام بیشتری نصیبم کرده." النور شونهای بالا انداخت و لبخند بزرگی زد. خب... لویی قطعا قرار بود اون رو به عنوان دوست خودش نگه داره!"فقط میتونم تصور کنم." آه بلند بالایی کشید. "سعی کن یه پری 150 سانتی باشی تا ببینی چند نفر تو رو جدی میگیرن." النور آروم خندید. "خب حداقل تو دوست داشتنیای. دلم برای اونهایی که همین یه ویژگی رو هم ندارن، میسوزه."
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...