سلاممم🤗
دیدین گفتم کامنت خوب باشه زود آپ میکنم؟ من که سر حرفم هستم😌 دیگه بقیهاش بستگی به خودتون داره.
ماچ به انگشت گودوهایی که چپتر قبل کامنت گذاشتن. این چپتر برای شماست🥰
امیدوارم لذت ببرید🍓
⭐️+💬
●○●○●نفس لویی، همونطور که پشت سر بدن بلند و لاغر هری کشیده میشد، توی گلوش حبس شده بود. با اینکه از داروخونه و اون زن دور شده بودند اما هنوز هم صدای جیغ بلندش توی گوشهاش زنگ میزد. با این حال، دور بودنشون از اون مکان باعث نشده بود که هری دست از دویدن برداره.
"چی-" لویی تلاش کرد حرفی بزنه اما به سرفه افتاد. "وات د فاک هری؟!" لویی رسما داشت فریاد میزد اما هری اهمیتی نمیداد. حتی به عقب نگاه نمیکرد تا مطمئن بشه که لویی هنوز زندهست.
انقدر ادامه داد تا اینکه بعد از هشت دور پیچیدن و چرخیدن توی خیابونها، بالاخره توی یه خیابون خلوت متوقف شد. دست لویی رو رها کرد و به دیوار آجریای که ظاهرا از نظرش برای پناه گرفتن مناسب بود، تکیه زد.
"ما... دارو رو گرفتیم." به آرومی گفت و دست چپش که دور کیسه دارو محکم حلقه شده بود رو بالا گرفت. "ما دارو رو گرفتیم!"
"اوه نه..." لویی به آرومی مخالفت کرد. "ما دارو رو دزدیدیم!"هری سرش رو عقب انداخت و به آرومی خندید. یکم عجیب و دور از موقعیت بود اما لبخندش لویی رو به یاد باغچههای پر شکوفه و پتوهای پشمی میانداخت. "آره... دارو رو دزدیدیم!" دست از خنده کشید و سرش رو با جدیت به سمت لویی برگردوند. "و حالا باید قبل از اینکه پوسترهای تحت تعقیب رو پخش کنن از اینجا بریم."
"واقعا این کار رو میکنن؟" لویی با چشمهای گرد و ترسیده پرسید. دوباره کنار هم راه افتادند اما این بار قدمهاشون آرومتر از دفعه قبل بود. هری نیشخندی زد. "نه."
"اوه."
"اما مسئول داروخونه بدون شک یه گزارش پر میکنه که خب معادل مدرن همون پوسترهاست. پس..."
"گرفتم. باید از اینجا بریم."
"درسته. باید بریم که بریم."
"باید به سرعت بریم."
"با چنان سرعتی که هیچوقت هیچکس نفهمه چه اتفاقی افتاده!"
لویی لبش رو گاز گرفت و لبخندش رو خورد و سرش رو پایین انداخت. آه بلندی کشید. "دلم برای زمین تنگ میشه... اینجا بهم خوش گذشت. یهجورایی فوقالعاده بود."
هری شونهای بالا انداخت و تنه آرومی به لویی زد. با چنان صمیمتی این کار رو کرد که برای هردوشون غریب بود اما حس اشتباهی نداشت. "وقتی که دروازهها درست شدند دوباره میایم و یه سر و گوشی آب میدیم." هری قول داد، سایهای از شیطنت روی صورتش افتاده بود.
ESTÁS LEYENDO
Collision [L.S][Z.M]
Fanfic[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...