*فوت کردن گرد و خاک*
سلاممم
ببینید کی برگشته😎
با یه قسمت دیگه از ماجراهای هری و لویی اومدم پیشتون🫡
ووت و کامنت فراموش نشههه
امیدوارم لذت ببرید💛
○●○●○به زودی روز تولد لویی از راه میرسید و هری طی چند هفته گذشته تمام تلاشش رو کرده بود تا راجع به این موضوع وحشت زده نشه. اگر میخواست صادق باشه تا حالا هیچ تولدی رو جشن نگرفته بود... نه تولد خودش رو و نه هیچکس دیگهای رو.
البته رسوم اولیهاش رو میدونست. هدیه میدادی، کیک میخوردی و باعث میشدی کسی که تولدشه برای یه روز هم که شده احساس ارزشمندی و دیده شدن داشته باشه... این چیزی نبود که ندونه! اما مسئله این بود که تمام اینها برای هری چیزی غریب بود و همین موضوع یهجورایی خجالتآور بود. واقعا خجالتآور بود که مسائلی مثل این براش اضطرابآور و ترسناک بودند.
اون روی زمین برای سالها کار کرده بود- حتی توی تولدها- و به خوبی میدونست که چه کارها و چیزهایی یه تولد رو خراب میکنند. کم و بیش میدونست که باید از چه چیزهایی دوری کنه اما با این حال دو بار در روز، حتی با فکر به تولد لویی روی تنش عرق سرد مینشست. جوری رفتار میکرد که انگار تمام این سالها چیزی یاد نگرفته... احمقانه بود. واقعا افتضاح بود که تا این حد احساس ناامنی راجع بهش داشت.
اما خدایا... خدایا... چه کادویی باید برای لویی میگرفت؟ این سوال هفتهها بود که توی ذهنش بود. لویی به چی نیاز داشت؟ هری چه چیزی رو میتونست بهش بده که لویی رو خوشحال کنه و بهش حس دیده شدن بده؟ چه چیزی به اندازه کافی ارزشمند و شخصی به حساب میاومد؟
لویی کارش توی این چیزها بهتر بود. پسر پری دائما گلدونهای گل رز و تاج گلهای ظریف رو اطراف خوابگاه هری میذاشت. وقتی که هری بهش گفته بود از دستبند و گردنبند خوشش میاد براش یه دونه درست کرده بود. هدیه دادن به دیگران براش مثل نفس کشیدن راحت بود و انقدر این کارش شیرین بود که هری به سختی در تلاش بود تا خودش رو باهاش وفق بده. وقتی مسئله خوشحال کردن دیگران در میان بود هری چیزهای زیادی برای یاد گرفتن داشت. (لعنت به اریس)
البته اینجوری نبود که هری از هر فرصتش برای لوس کردن لویی استفاده نکنه. بردن خوراکی به کتابخانه برای لویی تقریبا به یه روتین روزانه تبدیل شده بود. و همینطور قرارهای شامشون که حداقل هفتهای یک بار رخ میداد. همچنین برای لویی غذا میپخت -یک بار برای خواهران لویی انجامش داده بود و این کار از نظرش واقعا آرامشبخش بود- و به علاوه، لویی عاشق چیزهای شیرین بود. هری اغلب اوقات براش نون موزی و کلوچه تمشکی درست میکرد.
خدایا، واقعا هر چیزی که به لویی میداد فقط خوراکی بود؟ آخه مشکل هری چی بود؟
در حال حاضر هری یه میل قوی و گیج کننده برای کندن نیمی از موهای سرش داشت اما جلوی خودش رو میگرفت چون میدونست که بعدا پشیمون میشه.
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...