💬+⭐️
○●○●○سرویس بهداشتی به طرز عجیبی خلوت بود. لویی وقتی که با مشتهای گره خورده وارد سرویس شد، متوجه این موضوع شد. فقط دو یا سه تا از درهای اتاقکهای توالت بسته بود و محیط بیرونی هم کاملا خالی بود... البته به جز یه نفر که مقابل آینه ایستاده بود و به چشمهای خودش خیره شده بود. خشم لویی با دیدن پسر فوران کرد. هری باید تاوان میداد... برای چی رو نمیدونست، ولی قطعا قرار بود تاوان بده.
"هری استایلز!" از بین دندونهای به هم فشردهاش غرید. هری از جا پرید و نگاهش رو از تصویر خودش درون آینه گرفت و به سمت لویی برگشت. مشخصا جا خورده بود، تا حدی که کمی به عقب تلو تلو خورد و با اضطراب، دستی توی موهاش کشید. لویی از مواقعی که پسر این کار رو میکرد، متنفر بود. از جوری که موهای هری فوقالعاده به نظر میرسید، متنفر بود.
"لویی... دیدن دوبارهات همیشه باعث خوشحالیه؟" پسر با تردید زمزمه کرد. لویی وقتی برای این حرفها و طعنههای زیرزیرکی نداشت. فعلا فقط یه ماموریت داشت. "فاک یو هری." مستقیم سر اصل مطلب رفت.
حالت صورت هری از گیجی به خستگی تغییر کرد و آه عمیقی کشید. "این بار دیگه چیکار کردم؟ نفس کشیدن توی یه محیط مشترک با من باعث شده بهت توهین بشه؟" در حقیقت، آره. حتی فکر بهش هم توی اون لحظه برای لویی یه نوع بیاحترامی بود. "تو نمیتونی این کار رو بکنی." تمرکزش رو روی دلیل اصلی اینجا اومدنش گذاشت و انگشتش رو روی جایی که باید قلب هری میبود، گذاشت و نگاهش رو به انگشت خودش دوخت.
بدن هری گرم بود... درست مثل بدن خودش. درست مثل هر موجود زنده دیگهای. درست مثل هر موجودی که احساسات داشت. درست مثل حس همدردی. حسی نرم که با خشمی که توی سینهاش بود، ترکیب شد. این قرار نبود خوب تموم بشه.
هری مشخصا از تمام این بحثها خسته بود. پسر شبح با لبهای به هم فشرده به لویی خیره بود و فقط ثانیهای تا چرخوندن چشمهاش فاصله داشت."نمیتونم چیکار کنم؟" با خستگی پرسید. لویی وقتی برای همدردی نداشت. چشمهاش رو ریز کرد و چینی به بینیش داد و انگشتش رو بیشتر توی سینه هری فرو کرد.
"این بیاحترامیه. این حقیقتا یه نوع بیاحترامیه." حرفهاش تاثیر چندانی روی پسر شبح نداشت. هری فقط آهی کشید و چندین بار پلک زد، انگار که سر و کله زدن با لویی براش سختترین کار دنیا بود. هری... هری گیج کننده بود. شخصیتش قابل درک نبود. لویی اینجوری رفتار نمیکرد اگر که هری از همون اول این کارها رو نکرده بود.
"ببین، نمیدونم چرا هنوز به این قضیه گیر دادی ولی من سر حرفم میمونم. اون یارو مستحق هر چیزی بود که..." غرشی سینه لویی رو لرزوند و حرف هری رو قطع کرد. "منظورم اون نیست. تو درست مثل یه مخزنِ پر از فاکورمین* غیر قابل تحملی!" با خشم رو به پسر غرید. "تو به جسی کمک کردی... برای طلسمش بهش کمک کردی! چطور جرأت میکنی اینجوری منو به سُخره بگیری؟"
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...