⭐️+💬
کامنتها کم باشه تحریمتون میکنم😂
○●○●○"من بردم مرتیکه خودپسند دروغگو!"
"نخیر تو نبردی."
"من بلندتر، سریعتر و قویترم. مشخصا نمیتونه جور دیگهای باشه!"
"خب پس اینجوری باید بیشتر خجالت بکشی که باختی. من سیب بیشتری رو انداختم."
شاید هری و لویی برای این ساخته نشده بودند که دعوا نکنند. حدود یه ساعت بود که به اون مکان رفته بودند و حتی نتونسته بودند نیمی از اون زمان رو با همدیگه سازش کنند. لویی فکر میکرد که امیدی به ارتباط بین اون دو نیست... گرچه قرار نبود خودش قدمی برای بهتر کردنش برداره. اجازه نمیداد هری برنده بشه!
با دیدن دودی که از یه دودکش بیرون میاومد و دیوارهای آجری و قرمز رنگِ یه خونه، اجازه نداد که هری بیشتر از اون حرفی بزنه. "هی!" لویی با هیجان گفت و به اون خونه اشاره کرد. "اونجا باید خونه مادرهولدا باشه، مگه نه؟"
"میگی نی؟" هری ادای لویی رو درآورد اما لویی نادیدهاش گرفت و به سمت خونه پا تند کرد.
وقتی که به اندازه کافی نزدیک شدند، پیرزنی پنجره رو باز کرد تا سرکی بکشه و به مهمانانش نگاه کنه، که البته مشکلی هم نداشت و قابل درک بود و این به هیچوجه چیز غیرعادیای نبود. فقط مشکل این بود که اون زن دندونهای بزرگ، تیز و ترسناکی داشت.
لویی با ترس هینی گفت و قدمی عقب رفت که به بدن هری برخورد کرد و شوکه از اون تماس بدنی، دو قدم به جلو پرواز کرد. به نظر نمیرسید اون زن به خاطر واکنش لویی ناراحت شده باشه، چون لبخندی زد و اونها رو مخاطب قرار داد. "نترسید عزیزانم! پیش من بمونید. اگر خوب برام کار کنید همه چیز خوب پیش میره. من مادر هولدام!"
لویی نفس عمیقی کشید تا خودش رو آروم کنه. هری نیشخندی زد که لویی با فرو کردن آرنجش توی پهلوی پسر جوابش رو داد. "عوضی نباش!"
"فقط بیا انجامش بدیم و بریم. بهترین لبخندت رو بزن!"
لویی به پسرِ همراهش نگاه نکرد؛ چون صادقانه، اگر هری میخواست تا آخر عمر جای اون دندونهای زشت روی پوستش بمونه، به لویی ربطی نداشت!
پاهای لویی کمی از زمین فاصله گرفت و جلوتر از هری، به سمت در کوچیک خونه پرواز کرد و به آرومی در زد. وقتی که مادرهولدا بالاخره در رو باز کرد، هری بهش رسیده و کنارش ایستاده بود.
"سلام!" لویی با لبخندی رو به زن گفت. "من لوییام و این هریه. ملاقات باهاتون باعث خوشحالیه." مادرهولدا با آغوش باز و لبخند دندونیای به داخل دعوتشون کرد و لویی با خودش فکر کرد که جدای از ظاهرِ دندونهاش، اون زن مهربون به نظر میاد.
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...