•35•

788 245 425
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه🍓
○●○●○

ثور در مورد پیشنهاد غذا و جای خواب و چیزهایی که نیاز داشتند، دروغ نگفته بود. بعد از بزرگ‌ترین و کامل‌ترین وعده‌ی غذایی‌ای که لویی توی تمام عمرش خورده بود به این نتیجه رسیدند که وقت خوابه. صبح روز بعد می‌تونستند یه ماجراجویی دیگه رو شروع کنند و با اینکه هنوز بخشی از لویی فریاد می‌زد که این کارها به کشتنشون میده اما لویی خوشحال بود کارهایی رو داره انجام میده که قبلا آرزوشون رو داشته...

دنیا رو می‌گشت و با شیاطین می‌جنگید. حتی می‌تونست خودش رو یه قهرمان بدونه!

"خب، زین و من این اتاق رو برمی‌داریم." وقتی که توی راهرو مقابل دو اتاق که به اون‌ها اختصاص یافته بود ایستادند، نایل با لحنی مصمم گفت. "و شما دو تا اون یکی اتاق رو بردارید."

لویی حتی متعجب هم نشده بود. نایل همیشه یه راهی پیدا می‌کرد تا اون دو تا رو با هم همراه کنه. واقعا عجیب و غریب بود.

"چرا هر موقع از هم جدا میشیم من و هری رو توی یه تیم میندازی؟" لویی از پسر کیوپید پرسید. "این‌جوری نیست که دیگه نتونیم همدیگه رو تحمل کنیم. لازم نیست مجبورمون کنی!"

"آخی! واقعا مجبور نیست؟" هری با لحنی پر از خنده از پشتِ لویی پرسید. "از شدت خوشحالی اشک تو چشم‌هام نشسته لویی!"

"می‌دونی چیه؟ بی‌‌خیال!" لویی در نهایت تسلیم شد و نایل شونه‌ای بالا انداخت.

"از خیلی وقت پیش همین‌جوری پیش رفتیم و با خودم فکر کردم شاید بعد از مدت‌ها به یکم 'تنهایی' نیاز داشته باشید! از اون گذشته، زین موردعلاقمه. با دست خالی می‌تونه طلا بسازه!"

آه... لویی واقعا دوست داشت توی اون لحظه صاعقه بهش بزنه. به یاد آوردن اون اتفاق وحشتناک که نایل در اتاقک توالت رو باز کرده بود و مچ هری و لویی رو بعد از ارگاسمشون گرفته بود، واقعا خجالت آور بود. حدس می‌زد اصرار به تکرار چنین اتفاقی بخشی از وظایف یه کیوپید باشه.

با این حال نتونست جلوی قرمز شدن گوش‌هاش رو بگیره و هری هم نتونست با سرفه‌های ناگهانیش مقابله کنه.

نایل نیشخند بزرگی زد. "خوب بخوابید پسرا!"

___

مسئله این بود که، فقط یه تخت وجود داشت. یه دونه بزرگش! یعنی واقعا بزرگ. احتمالا هفت نفر رو می‌تونست روی خودش جا بده. ملافه‌های تخت به طرز فوق العاده‌ای نرم و بالش‌هاش کاملا پفکی بودند. پس لویی قرار نبود اعتراضی بکنه چون این بی ادبی بود! به عنوان یه فرد قدرنشناس ازش یاد می‌شد. به علاوه، با سایزی که اون تخت داشت می‌تونست تخت رو با هری شریک بشه بدون اینکه پوستشون حتی یه بار همدیگه رو لمس کنه! مشکلی پیش نمی‌اومد.

Collision [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now