⭐️+💬
همین اول ایجاد انگیزه بکنم براتون؟
با تمام عشقی که به این بوک دارم و زحمت چند ماههای که برای گرفتن اجازه از نویسندهش کشیدم، با عرض معذرت میزان توجه به این چپتر قراره مشخص کنه که ترجمه رو ادامه بدم یا نه :)چون من برای ترجمه و ویرایش هر چپتر 'حداقل' ۳ تا ۴ ساعت وقت میذارم اما وقتی بازخورد چندانی نمیگیره منم انگیزهای برای ادامه ندارم. به هر حال تصمیم با خودتونه و هیچ اجباری برای هیچ چیزی نیست.
لاو یو عال💙
○●○●○لویی و هری به لیام که با سرعت و قدرت فوقالعادهای در حال بالا رفتن از اون موها بود، خیره شدند و هری سوت بلندی زد."لعنت!" پسر گفت و سرش رو کج کرد و عضلههای کمر لیام رو دید زد. "یه روز به فاکش میدم."
لویی سرش رو با سرعت به سمت پسر فرفری برگردوند و نگاه پر تنفری تحویلش داد. "خیلی مبتذلی!" هری لبخندی زد. "خیلی ممنونم. من توی یه محیط واقعا الهام بخش بزرگ شدم." لویی چشمهاش رو چرخوند، پوزخندی زد و نیشخند شیطنتبار هری رو نادیده گرفت. "چی آزارت میده؟" و بعد نچی کرد. "نکنه لویی کوچولو از کلمات بد خوشش نمیاد؟"
"خفه شو!" لویی زمزمه کرد و نگاهش رو روی لیام که درست مثل یه قهرمان در حال بالا رفتن از موهای راپونزل بود، متمرکز کرد. تقریبا داشت به بالای برج میرسید، پس احتمالا بهتر بود که اونها هم حرکت کنند.
"ما هم باید بریم اون بالا." لویی گفت. "یا ترجیح میدی اینجا بمونی و به دید زدنت ادامه بدی؟"
"چیزی که میخواستم تماشا کنم همین الان از پنجره رفت داخل."
لویی با انزجار صورتش رو جمع کرد و آرنجش رو توی پهلوی هری فرو کرد. هری خندید و لویی به سمت بالای برج پرواز کرد و بالهای دوست داشتنیش رو تا جایی که میتونست به سرعت تکون داد. (بالهاش احتمالا عزیزترین قسمت بدنش بودند. هیچوقت ناامیدش نکرده بودند و همیشه برای اطاعت ازش آماده و کاملا با ذهنش هماهنگ بودند. دلش برای کسانی که بدون بال زندگی میکردند، میسوخت.)
وقتی که لویی از پنجرهی کوچیک داخل رفت، هری از قبل اونجا بود. منظرهای که به محض رسیدن باهاش مواجه شد هری بود که بیخیال یه گوشه ایستاده بود، یه دختر وسط اتاق با وحشت نگاهشون میکرد و لیام داشت بهترین تلاشش رو میکرد تا آرومش کنه. "ببین. هی- هیش... ما قرار نیست بهت آسیبی بزنیم. به کمکت احتیاج داریم."
لرزش بدن دختری که مشخصا راپونزل بود، متوقف نشد و جوری موهاش رو چسبیده بود که انگار تنها راه نجاتش بودند. چشمهای آبیش درشت و ترسیده بودند. لویی نگاهی به هری که هر لحظه نیشش بیشتر باز میشد و لیام که لحظه به لحظه مضطربتر میشد، انداخت و اون موقع بود که تصمیم گرفت جلو بره و همه رو نجات بده.
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...