*فوت کردن گرد و خاک روی بوک*
اهم اهم... سلام🧍🏻♀️
حالتون چطوره؟
یه مدت نبودم چون حالم چندان از نظر روحی خوب نبود ولی به هر حال برگشتم و الان بهترم. معذرت میخوام بابت این تاخیر طولانی. امیدوارم از این چپتر لذت ببرید💛
○●○●○لویی واقعا اونقدرها مریض نمیشد. در حقیقت آخرین باری که بیماریای فراتر از کمی فینفین گریبانش رو گرفته بود رو به خاطر نمیآورد. فصل تابستان همیشه احاطهاش کرده بود و فصلهای سرماخوردگی دهکده گریم هیچوقت تغییر دماشون به جنگل نمیرسید. لویی همیشه یه پسر شاد و سالم با بُنیه بالا و سیستم ایمنی قوی بود، پس چرا اصلا باید مریض میشد؟
پس آره... مریض نمیشد. و به خاطر همین هم بود که وقتی مثل همیشه صبح پنجشنبه از خواب بیدار شد یکم بیشتر از همیشه خسته بود و سردش بود ولی زیاد بهش توجه نکرد. با خودش فکر کرد که شاید فقط بد خوابیده... امید داشت یه روز معمولی و خوب داشته باشه، گرچه وضعیت هوا کمی خاکستری و خستهکننده بود و این روی اعصابش میرفت اما به جز اون هیچ چیزی برای غر زدن وجود نداشت. اون روز کلاس اکولوژی داشت و بعد یه ناهار طولانی و خوب همراه هری و النور و بعد از کمی مرتب کردن اتاقش و شستن لباسهاش، باید ساعت سه به قرارش با استن توی کتابخونه میرسید. به محض اینکه از تخت بیرون میرفت و یکم فعالیت میکرد قطعا سرحال میشد.
~
خب دقیقا هیچ چیز اونجوری که لویی امید داشت پیش نرفت. تمام روز لرز به تنش میافتاد و پوستش حساستر از قبل شده بود. فهرست ذهنیش از علائم اختلالِ اضطرابِ پس از سانحهاش رو بررسی کرد چون میدونست که علائم اضطراب میتونن به صورت فیزیکی هم خودشون رو نشون بدن اما در حال حاضر بیشتر از حد معمول اضطرابی احساس نمیکرد. در واقع خیلی خوب داشت پیش میرفت پس نمیتونست بگه حالش ربطی به مشکلات اضطرابش داره.
سر درد و خستگیش هر لحظه بیشتر میشد- تمرکز روی درسها براش سختتر از روزهای دیگه شده بود و با اینکه اون صبح یکی از گرمترین و راحتترین بافتهاش رو پوشیده بود اما بدنش گرم نمیشد. توی اعضای بدنش احساس سنگینی داشت و هر لحظه بیشتر از قبل آشفته و عصبی میشد.زمان ناهار که رسید احساس میکرد چشمهاش دارن از کاسه بیرون میان اما لویی مصمم بود که این حالش رو کنار بزنه و زمان خوبی رو کنار دوستانش بگذرونه.
وقتی که به کافهتریا رسید هری و النور رو خیلی زود پیدا کرد- اون دو سر یه میز نشسته بودند و لویی جلوی خودش رو گرفت تا ابروهاش با تعجب بالا نپرن. نمیتونست پیشرفت رابطه اون دو رو از وقتی که خودش و هری با هم توی رابطه رفته بودند درک کنه. به سختی میشد گفت اون دو با هم دوست هستن و به اندازه دوستها با هم سازگار نبودند. النور مدام راجع به رفتنِ سر زده هری به خونهاش غر میزد اما هیچوقت جلوی پسر رو نمیگرفت و بهش اجازه میداد تا از آشپزخونهاش استفاده کنه.
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...