•38•

809 248 574
                                    

این چپتر 5.2K می‌باشد. کامنت کم باشه دیگه اینجا پیدام نمیشه😂😭
○●○●○

سیف بخش خودش از قرارشون رو اجرا کرد. پسرها به دنبال اون الهه ،با همراهی یه خدمتکار که به نظر می‌رسید کارش دنبال کردن سیف به همه جا بود، به اتاقی که همین روز گذشته اونجا سقوط کرده بودند رفتند... جایی که لیام به عنوان یه مجسمه طلایی بی‌جان و به طرز غریبی زیبا ایستاده بود.

چیزی توی قلب لویی با دیدن اون تصویر فرو رفت، پس تصمیم گرفت تمرکزش رو برای الان روی زین بذاره. پسر انسان ناراحت به نظر‌ می‌رسید اما برق‌ کوچکی از امید توی چشم‌هاش، وقتی که همراه سیف به لیام نزدیک می‌شد، بود. وقتی که صدای نفس بریده‌‌ی زین رو شنید متوجه شد که احتمالا سیف داره لیام رو برمی‌گردونه پس‌ سرش رو چرخوند تا اون صحنه رو تماشا کنه.

سیف هر دو دست‌های خشک شده لیام رو توی دستش گرفته، چشم‌هاش رو بسته و تمرکز کرده بود. به آرومی پوست دست‌های لیام شروع به تغییر کرد و موجی از حیات از دست‌هاش به آرنج‌ها، شونه‌ها و سینه‌اش رفت.

آخرین چیزی که به حالت طبیعی برگشت صورتش بود و به محض اینکه تماما از حالت طلاییش خارج شد روی زمین افتاد، جوری که انگار هزاران تُن بار روی شونه‌هاش سنگینی‌ می‌کرد. انگار که بدنش به انسان بودن عادت نداشت.

زین چنان نفس تیزی کشید که لویی لحظه‌ای نگرانش شد. پسر انسان در کمتر از دو ثانیه کنار لیام نشست و دست‌های مشت شده‌اش رو پشت کمر پسر گذاشت و انقدر محکم بغلش کرد انگار که زندگیش به گرمای بدن لیام وابسته بود.

مشخصا لیام گیج شده بود اما‌ همون‌طور که نگاهش رو به اطراف می‌چرخوند دست‌هاش رو بدون فکر دور زین حلقه کرد. انگار که این یه واکنش‌ طبیعی بود. انگار که مقدر شده بود تا این‌جوری به‌ هم بچسبن.

لویی بعد از‌ چند لحظه نگاهش رو از اون دو گرفت، احساس می‌کرد اون صحنه چیزی نیست که برای چشم‌های اون باشه. احساس مزاحمت می‌کرد.

"من واقعا متاسفم." زین توی گردن لیام گفت. "خدای من... واقعا متاسفم."

"چی- چه اتفاقی افتاد؟" لیام زمزمه کرد اما زین رو رها نکرد. زین سرش رو تکون داد، توی اون لحظه حتی بیان یه کلمه هم براش مشکل بود.

"زین... آم-" نایل به جای زین شروع به توضیح کرد. "زین یه قدرتی داره که ما راجع بهش نمی‌دونستیم. ظاهرا زین دست‌های طلایی داره."

لیام اخمی کرد. "اما زین یه انسان از اهالی زمینه!"

"نه دقیقا." نایل به آرومی‌ گفت. "در واقع این‌جور که متوجه شدیم اون اهل گریمه. به خاطر‌ همین هم قدرتش اینجا کار می‌کنه. اما خب تمام این‌ها کاملا براش جدیده و زین چیزی راجع بهشون نمی‌دونست پس وقتی که تو دستش رو گرفتی تا کمکش کنی... اون تو رو به طلا تبدیل کرد."

Collision [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now