💬+⭐️
○●○●○هری بازوی لویی و لیام رو کشید و با صدای آرومی گفت. "بدوید!" و بعد اون دو رو همراه خودش به سمت اون هزارتوی ترسناک کشید.
لیام حتی فکرش رو هم نمیکرد که یه روز تا این حد بابت قدرتهای هری سپاسگزار باشه. هزارتو خیلی بزرگ و به شدت تاریک بود و لیام حتی قبل از ورودشون میخواست ازش خارج بشه. اگر چه به نظر نمیاومد این ظاهرِ ترسناک تاثیری روی هری داشته باشه چون هنوز دست اون دو نفر رو ول نکرده بود و بدون هیچ نگرانیای، اونها رو به سمت هزارتو میکشید. لویی و لیام کاری برای مخالفت با پسر انجام ندادند و هر سه تا جایی که میتونستند به سرعت میدویدند.
لیام متوجه شد که لویی و هری مشکل آنچنانیای با نفس تنگی ندارند. بالهای لویی بدون نشانهای از خستگی با سرعت تکون میخورد و هری احتمالا یا بهترین استقامت تمام دنیا رو داشت یا این هم یه چیز شبح گونه بود، چون به طرز عجیبی عادی نفس میکشید و انقدر آروم بود انگار نه انگار که توی یه هزارتو در حال دویدن به دنبال پیدا کردن یه دروازه بود و صدها کارت عصبانی هم در پی دستگیر کردنش بودند.
این قرار بود براشون مشکلساز بشه. چون لیام با اینکه تقریبا یکی از بهترین دوندهها در نوع خودش به حساب میاومد، باز هم انسان بود. همین الان هم میتونست احساس کنه که نفسش به زور بالا میاد، زانوهاش درد گرفته بودند و نمیتونست صدای بلند نفسهای بریدهاش رو خفه کنه. تمام اینها نشون میداد که تا چه حد خسته شده. این قطعا قرار بود مشکلساز بشه چون لیام نمیتونست تمام هزارتو رو با این روند طی کنه... حتی فکر بهش هم خستهاش میکرد.
جرأت کرد و نگاه سریعی به پشت سرش انداخت. هنوز هیچ خبری از نگهبانها نبود. شاید میتونست بایسته، یه نفسی بگیره و یکم استراحت کنه. فقط برای یه دقیقهی خیلی کوتاه! این همه فرار و استرس، فشارِ روی قلبِ بیقرارش رو بیشتر میکرد، جوری که میترسید هر لحظه از قفسهی سینهاش بیرون بپره و لیام مطمئن نبود که باید با یه قلب بیرون افتاده چیکار کنه. شاید اون موقع فرصتی برای استراحت پیدا میکرد.
به نظر میاومد که دویدن هنوز هم تاثیری روی لویی و هری نذاشته بود اما لیام کم کم داشت تعادلش رو از دست میداد. لبهاش رو بهم فشرد و به جلو خیز برداشت تا پا به پای اونها بدوه اما مهم نبود که چقدر سخت تلاش کنه، خیلی زود ازشون عقب میافتاد. به نظر نمیاومد دو دوست جدیدش متوجه تقلاش شده باشند چون مدام سرعتشون رو بیشتر میکردند و با نگاهشون همدیگه رو به چالش میکشیدند.
ظاهرا دویدن برای نجات جونشون رو هم به یه مسابقه تبدیل کرده بودند. این به شدت مسخره بود.
همین باعث شد لیام کنترلش رو از دست بده. ناراحت بود از اینکه چقدر حواس پرت بودند... از اینکه چقدر زود اون و ریههای به شدت ضعیفش رو فراموش کرده بودند، فقط هم به خاطر یه رقابت احمقانه!
DU LIEST GERADE
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...