💬+⭐️
5.1K
○●○●○شب شده بود و اون پنج پسر، که به تازگی از تاکسی پیاده شده بودند، در حال قدم زدن زیر چراغهای خیابون بودند. لویی انقدر از دیدن ماشینها شگفت زده شده بود که تمام مدت با هیجان در مورد اینکه بقیه سفر رو هم با ماشین اینطرف و اونطرف برن، حرف زده بود. خیلی هیجان زده بود. چرا نباید میبود؟
شلوار جین مشکی جدیدش به همراه پیراهن دکمهای و ساسپندرهاش رو پوشیده بود و به خوبی میدونست که هری از پشت سر داره نگاهش میکنه. احساس خوبی داشت.
"خب، دقیقا کجا داری ما رو میبری؟ قانون خاصی هست که باید رعایت کنیم؟" از زین پرسید و نگاهش رو به جلوی پاهاش دوخت. روی نوک انگشتهاش قدم برمیداشت و حواسش بود که پاهاش رو روی خطوط بین کفپوشهای پیاده رو نذاره.
زین خندید."خب... صادقانه جایی که داریم میریم یجورایی شلوغترین کلاب لندنه. اونجا هیچکس به کاری که داری میکنی اهمیت نمیده. فقط هیچ دعوایی درست نکن... مشکلی پیش نمیاد."
لویی به حرف زین فکر کرد. کمی نگران بود. شلوغترین کلاب لندن جایی نیست که لویی بتونه چیزی رو کنترل کنه و اون واقعا از کنترل کردن خوشش میاد. همین که هیچ تجربهای توی این زمینه نداشت برای نگرانیش کافی بود، حالا باید نگران چیزهای دیگه هم میبود.
از طرف دیگه به نظر میرسید هری و نایل واقعا بابت انتخابی که زین داشته خوشحالن. "این معرکهست زین!" نایل از پسر تعریف کرد. "انتخاب خوبیه. دقیقا همونطور که انتظار داشتم."
ساختمونی که بهش نزدیک میشدند یجورایی کهنه بود و فقط نیمی از چراغهای نئونی بالای در ورودی هنوز روشن بودند.
چند قدم که جلوتر رفتند، هری کنار لویی قرار گرفت و برای سه نفر دیگه دست تکون داد و ازشون خداحافظی کرد. لویی گیج شده بود اما زین بلافاصله با هری همراهی کرد. هری، لویی رو به یه گوشه خیابون کشید و برای بقیه دست تکون داد و گفت که کنار بار منتظرشون بمونن. "داری چیکار میکنی؟" لویی با عصبانیت گفت و دستش رو از دست هری بیرون کشید."چرا باهاشون نمیریم داخل؟"
هری چشمهاش رو چرخوند و دوباره دستش رو روی بازوی لویی گذاشت. لویی مجبور شد تمام بدنش رو منقبض کنه تا خودش رو توی بغل پسر فرو نکنه. واقعا از این حجم از ضعفش متنفر بود.
"اتفاقا داریم میریم... قرارمون رو یادت رفته؟ حالا آروم باشه و دهنت رو ببند." هری دستور داد، قبل از اینکه هر دوی اونها توی هوا ناپدید بشن و وارد اون فضای عجیبی بشن که لویی هنوز نمیدونست چه حسی باید راجع بهش داشته باشه.
قبل از اینکه فرصتی برای واکنش داشته باشه، هری هر دوشون رو منتقل کرد و حالا یه جای کاملا متفاوت بودند. لویی هر دو دستش رو به دیوار کثیف توالت چسبوند تا تعادلش رو حفظ کنه.
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...