با دست پر اومدممم🥰
امیدوارم لذت ببرید.
کامنت و ووت یادتون نره قشنگا🧡
○●○●○همونطور که انتظار میرفت، قصر نگهبان داشت اما چیزی که باعث حیرتشون شد هم تعداد زیادشون بود و هم ظاهرشون که شکل کارتهای بازی بودند. یعنی به معنای واقعی کلمه اونها کارتهای دل و خشت بودند که اون اطراف قدم میزدند. رسما همهجا بودند. کنار تمام دیوارها، گوشهها و هر ورودیای که به اون قصر بزرگ و خوشگل منتهی میشد. از تک تک درها و حتی پنجرهها محافظت میشد. وارد شدن به اونجا قرار بود حسابی سخت باشه.
"گوه توش." هری زیر لب فحش داد اما لحنش اونقدر آروم و بیتفاوت بود که به هیچ عنوان خوشایند لویی نبود."حالا باید چیکار کنیم؟"
"نمیدونم." لویی با غضب گفت. "لیام... تو باهوشی درسته؟ فکر میکنم که هستی. بهمون بگو چیکار کنیم."
"چطوره که تو بهمون بگی باید چیکار کنیم." هری خودش رو وسط انداخت و با نگاهی منظوردار لویی رو خطاب قرار داد. "اوه لویی... ای استاد همه چیزدان! راه رو بهمون نشون بده."
"ببند بابا!" لویی به پسر پرید. "نظر تو رو که نپرسیدم!"
"خب چیزی که بامزهست اینه که من برای گفتن نظرم به خواستهی دیگران اهمیتی نمیدم."
"فقط این بحث رو راه انداختی که منو مسخره کنی!"
"نه فقط مشتاقانه منتظرم تا بالاخره به حرفهایی که میزنی عمل کنی." لویی چشم غرهای تحویل پسر داد. "اوه نگران نباش فرفری. این کار رو میکنم." و همون موقع بود که لیام گلوش رو صاف کرد و با نگاهی قضاوتگرانه، که توی اون مدت حسابی توش استاد شده بود، بهشون خیره شد.
لویی سرش رو پایین انداخت و سرخ شد.
خدایا، آتشبس با هری عمرا قرار نبود جواب بده. اون پسر به حدی عصبیش میکرد که لویی نمیتونست چند ثانیه وقت بذاره و فکر کنه تا متوجه بشه که بحثشون تا چه حد مسخره و بیارزشه. معمولا انقدری عقل توی سرش بود که از خودش پیش بقیه یه احمق نسازه و توی بحثها به موقع تیکه بندازه یا به موقع ساکت بشه... اما حالا خبری از هیچکدوم از اونها نبود. مخصوصا نه وقتی که طرف مقابلش هری بود. اون موجود به حدی عصبیش میکرد که میتونست مرتکب قتل بشه!هری فقط از زود جوش بودن لویی استفاده میکرد. میدونست باید چی بگه و چیکار کنه. 'بهش اجازه نده که برنده بشه!' لویی به خودش یادآوری کرد.
"شاید- اگر این پرچین رو دور بزنیم و خودمون رو به پشت قصر برسونیم، بتونیم یه کاری بکنیم. شاید اون پشت در این حد محافظت شده نباشه." لیام پیشنهاد داد. "شاید..." لویی سرش رو تکون داد. "ارزش امتحان کردن رو داره، نه؟"
و اونها دقیقا همون کار رو انجام دادند.
هری و لیام گاهی مجبور بودند خم بشن، چون پرچین هر موقع که دلش میخواست تغییر اندازه میداد و این باعث میشد اون دو پسر شبیه احمقها به نظر بیان و حسابی خسته بشن. پسر بالدار نیشخندی زد. دفعه بعدی که هری قد لویی رو مسخره کنه لویی این لحظه رو به یادش میاره... 'اون پرچین توی سرزمین عجایب رو به یاد میاری؟ همون متحرکه؟ همونی که باعث شده بود تو و لیام شبیه یه فنر بالا و پایین بپرید، در حالی که من به راحتی قدم میزدم؟'
YOU ARE READING
Collision [L.S][Z.M]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه پری ظریف و کوچولو و حساسه که دوست داره از دید بقیه ترسناک باشه و هری به مردم صدمه میزنه... طبیعتا این دو تا از هم متنفرن! با حضور لیام، گرگ بزرگ و نه چندان بد، که انسانها نقطه ضعفشن. زین، یه انسان با ظاهری فوق العاده...