•37•

685 236 333
                                    

⭐️+💬
○●○●○

هری و زین رفته بودند و لویی یه سری کار داشت که باید بهشون رسیدگی می‌کرد. درسته که نقشه‌اش منطقی و عاقلانه بود اما این اتفاقی نبود که کاری کرد هری از قصر بره تا خودش با نایل تنها بمونه. لویی باهوش‌تر از این حرف‌ها بود. درسته که مقصودش از فرستادن هری و زین با هم خوب بود و می‌خواست رابطه دوستانه‌شون شکوفا بشه اما هدفی مخفیانه هم داشت.

امروز قرار بود حرف بزنه. بعد از یه شب بی‌خوابی و ذهنی پر از افکار ناآروم و غیر قابل کنترل در مورد هری و موهای نرمش و لب‌های پفکیش، براش واضح شده بود که یه سری چیزها باید در موردشون حرف زده بشه. و از اون‌جایی که خوشبختانه یه کیوپید کنارش بود بهتر بود از این فرصت استفاده کنه.

نایل می‌دونست که لویی باید چیکار کنه. نایل می‌دونست چی باید بگه که لویی رو آروم کنه. شاید حتی کاری می‌کرد که اون افکار از بین برن. نایل عشق‌های زیادی رو به چشم دیده بود و قطعا می‌تونست دل‌شوره لویی رو از بین ببره و بهش بگه که نه، این‌ها فقط یه مشت افکار احمقانه‌ست.

برای اینکه فرصت حرف زدن با نایل به دست بیاد، هری باید از اون‌جا می‌رفت چون از طرفی این روزها، بد یا خوب، هری و لویی رسما جدا ناشدنی بودند و از طرف دیگه خیلی عجیب‌ می‌شد که در حضور هری، لویی بدون هیچ دلیل واضحی خودش رو یه جای خصوصی با نایل زندانی کنه.

امروز باید با مشکلش رو به رو می‌شد. از اینکه همیشه توی هاله‌ای از گیجی باشه خسته شده بود. وقتش رسیده بود که همه چیز رو آگاهانه پیش ببره.

و به خاطر همین به محض اینکه با هری و زین خداحافظی کردند و به داخل ساختمان برگشتند، لویی بازوی نایل رو گرفت و اون رو گوشه‌ای کشوند.

"باید حرف بزنیم. همین الان و کاملا خصوصی." نایل ابرویی بالا انداخت اما مخالفتی نکرد. "باشه. خیلی‌خب‌."

اون تاییدیه تنها چیزی بود که لویی بهش نیاز داشت پس دست پسر کیوپید رو کشید، از پله‌ها بالا برد و اولین اتاق خالی‌ای که پیدا کرد رو انتخاب کرد. (تنبل‌تر از اونی بود که کل قلعه رو برای پیدا کردن اتاق‌های خودشون زیر و رو کنه. برای الان حوصله چنین کاری رو نداشت.)

"فکر می‌کنی اجازه داریم اینجا باشیم؟" وقتی که لویی در رو پشت سرشون بست، نایل پرسید. این بار توی یه جور اتاق سالن مانند بودند که پرده‌های بزرگی بخشی از دیوارها رو اشغال کرده، مبل‌های مخملی عظیمی باهاشون هماهنگ شده و قفسه‌هایی پر از کتاب تا سقف رو پوشانده بود. یه اتاق راحت، مناسب و آروم برای حرف زدن بود. درست همون‌طور که لویی می‌خواست. "مطمئنم مشکلی نیست." با بی‌خیالی گفت و روی یکی از مبل‌های دو نفره نشست و به نایل اشاره کرد تا اون هم همون کار رو انجام بده.

Collision [L.S][Z.M]Where stories live. Discover now