***جونگکوک ویو***
به سمت در رفتم تا از اتاق بیرون برم که صدای آرومش به گوشم رسید :
+ جونگ کوکا... خواهش میکنم نرو.
آهی کشیدم و بدون برگشتن جواب دادم :
_ فکر کردی دوست دارم توی این حال ولت کنم و برم؟ خودت دوست نداشتی من نزدیکت بیام یادته؟ منم اونقدری عاشقتم که نخوام هیچ جوره اذیتت کنم.
بغضم رو قورت دادم و از اتاق بیرون رفتم که این بار با صدای بغض آلودی گفت :
+ جونگ کوکا... بیا... خواهش میکنم.
من واقعا کسی نیستم که تهیونگ اینجوری صدام بزنه و نسبت بهش بی تفاوت باشم پس برگشتم توی و در حالی که لبه ی تختش مینشستم پرسیدم :
_ جانم؟ من اینجام.
دقیقا وقتی که چشم هاش داشت بسته میشد زمزمه کرد :
+ تنهام نذار.
موهای به هم ریختش رو از روی پیشونیش کنار زدم و همونطور که به لبهاش خیره بودم گفتم :
_ من هیچ وقت تنهات نمیذارم... حتی اگر بهم هیچ شانسی ندی هم تا آخر عمرم عاشقت میمونم تهیونگ.
با سوء استفاده از خواب بودنش به خودم جرات دادم که لبهای سرخش رو شکار کنم... با دونستن اینکه الان تنها فرصتم برای بوسیدن عشقمه چشمهام رو بستم با تمام عشق و عطشی که داشتم به بوسیدنش ادامه دادم. طعم بی نظیر لبهاشو با تمام وجودم به خاطر سپردم و وقتی که ریه هام از کمبود اکسیژن به سوزش افتاد، بالاخره عقب کشیدم و چشمهام رو باز کردم. همون لحظه با تهیونگی روبرو شدم که چشمهاش باز پر از اشک بود... سرم رو پایین انداختم و به آرومی از کنارش بلند شدم تا از اتاق بیرون برم... خوشحال بودم که فردا هیچی رو به یاد نمیاره. اما هنوز یک قدم هم از تختش فاصله نگرفته بودم که مچ دستم اسیر دستهاش شد و من رو با قدرت زیادی سمت خودش کشوند.... تعادلم رو از دست دادم، با صورت رفتم توی تاج تخت و به طرز عجیبی احساس کردم دماغ بیچارم شکست...
( پیام بازرگانی: چیه نکنه توقع داشتید بیوفته روی تهیونگ و لب هاشون با هم برخورد کنه؟ نچ نچ نچ توی بوک من از این خبرا نیست. بنده یک رایتر دارای مرضم که یکی از اهداف اصلیم ضد حال زدن توی شرایط خاصه... خیله خب میتونید توی کامنت ها فحشم بدید. )
دماغم رو گرفتم و جیغ زدم :
_ آیی دماغممممممم... دماغ خوشگلم کج شد.
تهیونگ بیچاره که از جیغ من حسابی ترسیده بود و یه کم هوشیار شده بود با لکنت پرسید :
+ چ.چی شد ج.جونگ کوکا ح.حالت خوبه؟
_ خوبم خوبم چیزیم نیست دماغم صاف شد فقط... حالا اگر هم عاشقم بشی عاشق یه پسر با یه دماغ کج شدی.
![](https://img.wattpad.com/cover/297237521-288-k377589.jpg)
ESTÁS LEYENDO
♡Pragma♡
Fanficپراگما (pragma) کاپل اصلی : سپ (sope) _ هوپگی (hopegi) کاپل فرعی : ویکوک (vkook) _ کوکوی (kookv) ژانر : رمنس، درام، روزمره، اسمات پارت پراگما خلاصه ی بوک هست. قبل از خوندنش از بوک نگذرید. [ پایان یافته / هپی اِند ]