*** یونگی ویو ***
با صدای اجوشی چشمهای خسته ام رو باز کردم ولی با دیدن خونه تمام خستگیم از تنم پر کشید. با هول گفتم :
_ ممنون اجوشی. به سویون شی سلام برسونید.
# از هول زمین نخوری پسر. همش سه ساعت ندیدیش ها.
پیاده شدم و در رو بستم. سرم رو از شیشه داخل بردم و گفتم :
_ نهایت صبرم یک ساعته اجوشی. دارم میمیرم از دوریش.
# برو پیشش. آخر هفته خوش بگذره پسر.
و با سرعت ازم دور شد. یکی نیست بگه خودت که از من هول تری برای رفتن پیش سویون شی. سرم رو با تاسف تکون دادم، بدون در زدن رفتم داخل خونه و صداش زدم :
_ هوبا؟
صدایی نیومد.
_ نفس؟
بازم صدایی نیومد.
بازدمم رو با استرس بیرون دادم و با صدای بلند تری صدا زدم :
_ یه نفر اینجا داره از دوری عشقش میمیره.
بازم صدایی نیومد.
با عجله سمت اتاقمون رفتم و در رو باز کردم که جسم کوچولوش رو در حالی که روی تخت جمع شده بود و پشت به در خوابیده بود دیدم.
نفس راحتی کشیدم و بهش نزدیک شدم که با شنیدن صدای فین فینش نفسم رفت. با شتاب پایین تخت نشستم.
_ هوبا؟ گریه میکنی زندگیم؟ دوست داری بمیرم؟
پتو رو روی صورتش کشید و نق زد :
+ نه گریه کجا بود خوابم میاد.
_ آره آره منم یه مقدار پشم پشت گوشم دارم اینطور نیست؟
+ دور از جون.
_ اگر خر نیستم سرت رو از زیر پتو بیرون بیار و بهم بگو چرا داری با اشکهات ذره ذره جونمو میگیری.
+ خب خودت حدس بزن چی شده.
_ دوباره غذا رو سوزوندی؟ آره؟ خب فدای سرت عزیز دلم. اصلا دیگه اینجا نمیمونیم. برمیگردیم عمارت تا لازم نباشه با دستهای قشنگت غذا درست کنی و وقتی سوخت اینجوری گریه کنی.
+ یه حدس دیگه بزن غذام نسوخته.
_ عاااا کارتون ناراحت کننده دیدی؟
+ نه.
_ دلت برای کسی تنگ شده؟
+ نه.
_ کسی هوس مرگش رو کرده و جرأت کرده بهت بی احترامی کنه؟
+ نه.
_ پس چی ؟
+ یه حدس دیگه بزن.
_ ن. نکنه...از من ناراحتی؟
+ هوم.
روح از تنم خارج شد... بهت زده پرسیدم :
_ چی؟ از من ناراحتی؟ چ. چرا عزیزم؟
سرش رو از زیر پتو بیرون آورد و نفس عمیقی کشید بعد تند تند جوری که انگار داشت رپ میکرد گفت :
+ توی بی تربیت من 18 ساله ی کیوت بی پناه که تازه به بلوغ رسیده بودم رو توی بار مست کردی و بهم تجاوز کردی.
_ م. من؟
+ بله خودت. بعدشم با یه دو قلو تو شکمم ولم کردی و رفتی پی عشق و حالت با اون آیدل معروفه که عاشقت بود.
_ هوپ حالت خوبه؟ من همچین غلطی کردم؟ اصلا من همچین کاری کرده باشم... تو مگه میتونی حامله شی
+ هوم توی فیکه امگا بودم حامله هم میشدم.
_ فیک؟ تو برای فیکی که داشتی میخوندی از من ناراحتی؟
+ آره آخه خیلی گناه داشتم.
_ آه خدایا چرا از ما این فیکشن ها رو مینویسن... بیبی اینا تصورات رایتر مریضه. باور کن من بی گناهم.
لبهاش رو غنچه کرد و با چرخوندن چشمهاش گفت :
+ خب بدم میاد وقتی تو فیک ها دوستم نداری.
_ به نظرت لازمه واتپدت رو پاک کنیم؟
+ نوچ.
_ خب نظرت چیه از دل عشقم در بیارم هوم؟
دماغشو بالا کشید و خودش رو برام لوس کرد.
بوسه ی خیسی روی لبهاش گذاشتم و گفتم :
_ بریم برای عشقم بستنی بخرم؟
+ دیگه چی؟
_ دستگاهش و هم میخرم برای عشقم.
چشماش درخشید و با لحن لوسی گفت :
+ روی بخشیدنت فکر میکنم.
_ رستوران هه را نونا هم میریم و واست کل منو رو سفارش میدم هوم؟
+ شاید ببخشمت.
_ و اگر آخر شب با بات پلاگ دم گربه ای روی تخت ببینیم چی؟
+ باشه باشه تحریکم نکن بخشیدم. ولی باید شب به قولت عمل کنی.
_ یه تل که گوش گربه داره رو هم امروز خریدم تا باهاش ست بشه.
چشمهاش از ذوق درخشید و همونطور که گوشه ی لبم رو میبوسید گفت :
+ تو قراره یه کیتن واقعی بشی... اصلا یادم نمیاد ازت ناراحت شده باشم.
_ پس خوبه... حالا بریم بستنی؟
+ خسته نیستی؟
_ خنده های تو کافیه تا هویتم رو هم فراموش کنم... خستگی که دیگه چیزی نیست.
+ پس بریم.************************************
یه اسپین اف یهویی.
این تیکه از افتر استوری 1 حذف شده بود ولی خب... گفتم شاید یه نفر براش سوال پیش بیاد که چطوری یونگی تبدیل به کیتن شد.
از این قسمت های کوچیک حذف شده زیاد دارم و اگر دوست داشته باشید حتما بهم بگید تا بیشتر براتون بذارم.
دوسش داشته باشید♡
عاشقتونم
پرپل یو گایز ♡
DU LIEST GERADE
♡Pragma♡
Fanfictionپراگما (pragma) کاپل اصلی : سپ (sope) _ هوپگی (hopegi) کاپل فرعی : ویکوک (vkook) _ کوکوی (kookv) ژانر : رمنس، درام، روزمره، اسمات پارت پراگما خلاصه ی بوک هست. قبل از خوندنش از بوک نگذرید. [ پایان یافته / هپی اِند ]