*** هوسوک ویو***
نفس هامو توی گردن سفیدش رها کردم و به سینه های پنبه ای و برجسته شده اش چنگ زدم. چشم های خمار و نیمه بازش رو بست و نالید :
+ هوبا... لطفا.
_ لطفا چی؟
+ فااعک... بذار بیام.
_ اجازه نداری سفید برفی. نگهش دار.
+ اههه معذرت میخوام. لطفا.
ضربه ی محکم دیگه ای رو دقیقا به پروستاتش کوبیدم و موهای چسبیده به پیشونیش رو بالا زدم. کاملا روش خم شدم و قبل از این که به جون لبهاش بیوفتم پرسیدم :
_ چرا بهم نگفتی کیتن؟ هان؟
+ من... فااااک... دیگه نمیتونم نگهش دارم.
دستم رو دور کینگ سایزش حلقه کردم و شستم رو روی شیار کلاهکش فشار دادم تا کام نشه. لبش رو از حصار دندون هاش آزاد کردم و زبونم رو روش کشیدم. مزهاش پاهامو بی حس کرد و وسوسه ام کرد اونقدر ببوسمش تا این بار مزه ی خونش رو هم حس کنم. اما بدون اینکه بذارم از عصبانیتم کم بشه غریدم :
_ چرا بهم نگفتی و تنها اونجا رفتی؟ اگر همش نقشه بود و بلایی سرت میاورد چی؟ میدونی من چه حالی شدم وقتی دیدم رفتی اونجا؟ هان؟ میدونی چی کشیدم؟ میدونی وقتی آمبولانس اومد دم در همون یه ذره خوش بینیم هم از بین رفت و داشتم سکته میکردم؟ فکر کردم بلایی سرت آورده...
در حالی که آثار درد توی چهره اش مشخص میشد، ناله ی ضعیفی کرد و گفت :
+ میخواستم مطمئن شم که مرده بعد خوشحالت کنم. فاااااک... حالا که... اون مرده. پس لطفا از شوهرت ناراحت نباش.
_ از حرکت ایستادم و با فشار دادن نیپل سیخ شده اش بین انگشت هام گفتم :
_ ولی هنوز ناراحتم.
+ متاسفم. هر کاری که بگی انجام میدم تا ببخشیم.
_ خوب گوش کن جانگ یونگی
دستم رو دور گلوش حلقه کردم، فشار خفیفی بهش وارد کردم و ادامه دادم :
_ دیگه چنین چیزایی رو ازم پنهان نمیکنی. هر چیزی که ممکنه سلامتیت رو به خطر بندازه بهم میگی.
+ باشه... قول میدم.
فشار دستم رو بیشتر کردم و تاکید کردم :
_ حتی چیزی که یک صدم درصد هم ممکنه به خطر بندازتت رو بهم میگی. مهم نیست چقدر بی اهمیت باشه... حتی اگر یه پشه نیشت بزنه باید بهم بگی.
+ چشم... حالا... اهههه... دیگه ازم ناراحت نباش. وقتی ناراحتی قلبم درد میگیره.
دستم رو از روی گلوش برداشتم و بوسه ای روی رد قرمز شده ی انگشتهام گذاشتم.
_ بخشیدمت ولی یادت باشه حتما از دلم در بیاری.
+ چ... فااااک ... چشم.
نتونست وقتی که ازش خارج شدم و عضو سرخ شده اش رو توی دهنم بردم حرفش رو راحت بگه.
_ هوپ... فاک... میتونم بیام ؟
بدون در آوردن عضوش از توی دهنم سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم و نیپل هاشو بین انگشت هام فشردم.
+ اوووووم عالیه
روتختی رو توی مشتش فشرد و توی دهنم کام شد. بعد از اینکه مطمئن شدم کاملا خالی شده دست از مکیدن دیکش برداشتم و دوباره روش خیمه زدم.
لبهایی که زیادی برای کبود کردنشون صبر کرده بودم رو بین لبهام گرفتم و دستم رو به حفره اش که با هر بار نفس کشیدنش باز و بسته میشد رسوندم. نوازشش کردم و با شرمندگی لب زدم :
_ اونجوری که باید آماده ات نکردم... خیلی درد داشت ؟
+ تو که فتیش هامو میدونی. عاشق اینم که دست و پامو ببندی و هارد به فاکم بدی.
با لبهای آویزون غر زدم :
_ اما این تنبیهت بود.
+ فقط اون قسمتش که ازم ناراحت بودی برام عذاب بود. بقیه اش دیوونه ام میکرد ... میخوام بازم حسش کنم.
_ پس لازمه فتیش هاتو عملی کنم آره؟
لرزی کرد و در حالی که هارد شدنش رو میدیدم گفت :
+ ببینم چقدر میتونی خشن باشی؟
_ چقدر دلت میخواد؟ لازمه اونقدر سینه های سفیدتو مارک کنم تا برجسته تر از چیزی که هست بشه؟
دستش رو روی دهنش کوبید و با بهت پرسید :
+ یعنی بخاطر همین بوده که از قبل بزرگتر شده؟
_ نمیدونم... اما اینطور که نامجون هیونگ میگفت ظاهرا یه هورمون هایی توی بدنت داره خودشو نشون میده... همین هورمون ها هم باعث تغییراتت شده. ولی مطمئن باش که من بیدار کننده ی اون هورمون هام.
نیپلش رو به دهن گرفتم و کمی مکیدمش، زبونم رو از سینه تا گردنش کشیدم و مارک پررنگی روی گردنش درست کردم. ازش فاصله گرفتم و به سمت کمد اسباب بازی های جنسی رفتم... دستبند و پابند رو برداشتم، لبم رو با زبونم تر کردم و چشم بند رو هم برداشتم. میخواستم در کمد رو ببندم اما ویبراتور کوچیکی که ته کمد بود بهم چشمک زد. پس با برداشتنش سمت تخت رفتم و وسایل رو دقیقا زیر پای یونگی گذاشتم تا هیچ کدوم رو نبینه. انگشت شستم رو آروم واردش کردم و همونطور که تکونش میدادم پرسیدم :
_ چجوری ببندمت؟
+ جوری که نتونم هیچ تکونی به بدنم بدم.
_ اونوقت کیتنم اذیت میشه.
+ هوبا اتفاقی نمیوفته. اصلا بعدش میتونیم به نامجون بگیم بیاد معاینه ام کنه خب؟
_ هر موقع اذیت شدی با...
نذاشت حرفم رو کامل کنم و با بی قراری گفت :
+ باید بهت بگم تمومش کنی.
بوسه ای روی لبهای مرطوبش گذاشتم و شروع کردم به بستن دست و پاهاش به تخت. با نگاه کردن به دیک تحریک شده اش گفتم :
_ هیچ کاری نکردم و هارد شدی؟
+ دارم از هیجان دیوونه میشم هوپ... یه جوری که انگار اولین بارمه.
_ امشب کاری میکنم که جین هیونگ و نامجون هیونگ بخاطر صدای جیغ های از روی لذتت بدخواب شن.
+ اینجا عایق صدا نیست؟
چشم بند رو برداشتم و بعد از بوسیدن چشم هاش، بستمشون. لبهای نیمه بازش رو برای بار صدم بوسیدم و جواب دادم :
_ فکر نکنم... آخه اون شب صدای تهکوک رو شنیدم.
با انگشت اشاره ام عضوش رو قلقلک دادم... انگشتم رو بالاتر بردم و دور نیپلش کشیدم بدون اینکه لمسش کنم. نفس لرزونش رو بیرون داد و در حالی که شبیه به یه اثر هنری بی نقص شده بود لب زد :
+ لمسش کن...
_ هنوز وقتش نیست.
این بار انگشتم رو روی حفره ی گرسنه اش گذاشتم... حفره اش سریع انگشتم رو بلعید اما بیشتر از یه بند انگشت واردش نشدم و باز هم گذاشتم تشنه بمونه.
+ فاک هوبا... خودت رو میخوام اما حتی انگشتت رو هم بهم نمیدی.
بین پاهاش نشستم و بالشتی زیر کمرش گذاشتم، صورتم رو به عضوش نزدیک کردم و گذاشتم نفسهای داغم بهش بخوره... ناله ای کرد و قوسی به کمرش داد تا بیشتر لمسش کنم اما زبونم رو در عرض چند صدم ثانیه روی کلاهک دیک صورتی رنگش کشیدم... فقط جوری که بدنش بلرزه اما هنوز تشنه بمونه. با التماس گفت :
+ عذابم نده... شروع کن.
به بی قراریش خندیدم و سعی کردم درد پایین تنه ای که هنوز یک بار هم کام نشده بود رو نادیده بگیرم. لبهای داغم رو روی قسمت داخلی رونش گذاشتم و پرسیدم :
_ میدونستی این همه سکسی بودن نه برای اون حفره ی کوچولوت خوبه، نه برای دیک بیچاره ی من؟
همون قسمت رو مارک کردم و مطمئن شدم که دستم خیلی اتفاقی عضوش رو لمس میکنه تا نفس های تندش رو تند تر کنه.
+ هوباااااا...
با شنیدن لحن کلافه اش و فهمیدن این که بیشتر از این نمیتونه لمس نشدن رو تحمل کنه، روش خیمه زدم و لبهای ورم کرده اش رو بوسیدم. پایین تنه ام رو بهش چسبوندم، با برخورد عضو هامون به هم ناله ای کرد و دستهاش رو مشت کرد. از لبهاش دل کندم و پایین تر رفتم... گردنش رو بین لبهام گرفتم و در حالی که حساس ترین نقطه ی گردنش رو مارک میکردم، ویبراتور رو با درجه ی کم روشن کردم و روی نیپلش گذاشتم. ناله ی جیغ مانندی کرد و گفت :
+ دیکتو بهم میدی یا خودم بگيرمش؟
_ صبر داشته باش کیتن. مگه نمیخوای حفره ی خالیت رو پر کنم؟
+ هوم... می... اهههههه... میخوامش.
با جابجا کردن ویبراتور و گذاشتنش روی اون یکی نیپلش نذاشتم راحت جوابم رو بده... عاشق وقتهاییم که لذتش حتی بهش اجازه ی حرف زدن رو نمیده و بی وقفه برام ناله میکنه.
ویبراتور رو از روی نیپل هاش برداشتم و خاموشش کردم. دوباره بین پاهاش نشستم و لیسی به حفره ی خیسش زدم. دوباره ویبراتور رو روشن کردم و این بار روی بالزهاش گذاشتم.
+ فاااااک... هوبا میخوای دیوونم کنی؟
_ تو عاشق وقتهایی هستی که دیوونت میکنم. حالا هم مثل یه بچه گربه ی خوب بذار اول باهات بازی کنم و بعد چیزی که میخوای رو بهت بدم. تو اینجا فقط یک راه داری مین پیشی... اون هم اینه که لذت ببری و صدای ناله هات رو واسه همسرت آزاد کنی. خب؟
سرش رو تکون داد که بلافاصله ویبراتور رو با درجه ی بیشتر روی کلاهک دیکش گذاشتم.
+ هووووپ فاااااک... هوپ...
_ جانم؟ خوبه نه؟ خوب میدونم که دوستش داری... ناله کن اسممو. بهم بگو کی میتونه کاری کنه که جیغ های از سر لذتت خونه رو پر کنه هان؟
+ تو... اهههههه... فقط تو میتونی هوبا.
خوبه ای زیر لب گفتم و ویبراتور رو با آرامش روی طول عضوش کشیدم... کم کم پایین اومدم اما قبل از رسیدن به حفره اش خاموشش کردم. زبونم رو وارد حفره اش کردم و با لذت مشغول چشیدنش شدم اما فکری به سرم زد که باعث شد دوباره ازش فاصله بگیرم و خودم رو به کمد برسونم. ویبراتور سایز بزرگی رو برداشتم و برگشتم پیشش... ویبراتور سرد رو روی حفره ی داغش گذاشتم، با آرامش واردش کردم و روی پروستاتش تنظیمش کردم... ناله اش بلند شد و دستش رو محکمتر مشت کرد.
_ اما هنوز روشنش نکردم عروسک...
+ فااعک هوپ... این... ویبراتوره؟
اوه پس پیشی کوچولوم فکر میکرده این دیلدو بوده.
ویبراتور رو روشن کردم و بدون توجه به جیغ هایی که میزد لبم رو به نیپل هاش رسوندم و شروع به مکیدنش کردم.
+ فااااااااک هووووووووپ؟
_ جانم؟
+ میخوامت.
_ هنوز نه بیبی.
+ لعنتی نزدیکم... دیک تو رو داخلم میخوام.
_ بهت میدمش عزیزم... بهت میدمش.
+ الا... اهههههه... الان.
خب... واقعا از ساک زدن اون کینگ سایز لذت میبرم و اشکالی نداره اگر بخاطرم سخت بتونه حرف بزنه.
_ توی دهنم بیا عروسک.
انگار منتظر اجازه ام بود چون چند ثانیه بعد کامش توی دهنم خالی شد. سرش رو محکمتر به بالشت زیر سرش فشار داد، لبش رو از حصار دندون هاش آزاد کرد و گفت :
+ خا... اههههه. خاموشش کن.
نگاهی به حفره ی منقبض شده اش کردم و ویبراتور رو خاموش کردم، از داخلش بیرون کشیدمش و به باز و بسته شدن حفره اش چشم دوختم... رون های کبود و لرزونش رو بوسیدم و گفتم :
_ خب... تازه اولشه و یه نفر اینجا واقعا لذت برده.
با وارد شدن ناگهانیم داخل حفره ی داغون شده اش حتی توان حرف زدن رو ازش گرفتم و فقط ناله ی عمیقی کرد. حرکتی نکردم تا بهم عادت کنه اما با اعتراض گفت :
+ حرکت کننننن.
_ باید عادت کنی پیشی هورنی.
+ اوه... پس باید یادت بیارم که بدون خبر دادن بهت رفتم پیش سانگ جونگ تا مطمئن بشم مرده؟
_ پس اینطوری میخوای عصبانیم کنی تا بهت رحم نکنم هوم؟
ضربه های محکمم رو شروع کردم و با تکون خوردن بدنش زیرم غرق لذت شدم. سیلی نه چندان آرومی به سینه ی راستش زدم و بدون اینکه بذارم صدایی ازش در بیاد لبهاشو تصاحب کردم. بدنش عرق کرده بود و لرزش پاهاش بهم میگفت داره لذت میبره... حتی توان ناله کردن رو ازش گرفته بودم و صدای نفس های تند و محکمش اتاق رو پر کرده بود. ضربه های محکمم روی پروستاتش رو از چیزی که بود سریعتر کردم و پرسیدم :
_ به نظرت تا الان چند نفر رو بدخواب کردیم؟
+ از این که... فااااک پنجره ی اتاقمون... جوری نیست که... اههههه جونگ کوک بتونه بیاد دید بزنه خوشحالم.
_ باید قول بدی هر بار که اذیتت کردن و بهت گفتن که زیرم جیغ میکشیدی دوباره هارد نشی و مثل اون دفعه وسط مهمونی مجبورم نکنی توی دستشویی بفاکت بدم.
+ من... هر جایی که دلم بخواد میتونم دیک همسرم رو داشته... فااااک داشته باشم جانگ هوسوک... قدرت داشتنش رو دارم.
_ هووووم سوء استفاده گر.
+ هوووپ... اهههه... دارم میام.
_ نگهش دارم کیتن.
+ نمیتونمممم.
_ تو که نمیخوای کام شی و من همچنان داخل حفره ی منقبض شده ی قشنگت بکوبم هوم؟
+ اهههههه پس دست از بازی کردن با نیپل های فاکیم بردار و اینقدر به پروستاتم نکوب تا نزدیک شی.
_ اوه... باشه.
دستم رو از روی یکی از نیپل هاش برداشتم و به دور عضوش حلقه کردم. همونطور که شستم رو روی کلاهک دیکش میچرخوندم نیپلش رو هم مکیدم و دقیقا ضربه هام رو به پروستاتش کوبیدم. یونگی که مطمئنم اگر اون چشم بند نبود، الان چشم هاش به عقب برگشته بود جیغ زد :
+ جانگ فاکینگ هوسوک دیگه نمیتونم... فااااااااک.
و کامش روی شکمش پاشید.
به بدن بی حالش نگاه کردم و بدون اینکه با دستم دخالتی توی کامل خالی شدنش داشته باشم، اونقدر محکم به پروستاتش کوبیدم که دیکش تکونی خورد و بقیه ی کامش ازش بیرون پاشید.
_ عاشق این صحنه ام.
+ شرط میبندم همه پشت در با یه دیک هارد شده میخوان بیان خفه امون کنن.
برای اینکه دردش نگیره از حرکت ایستادم و در حالی که به مارک های ارغوانی رنگ روی بدنش نگاه میکردم گفتم :
_ پس قراره وضعشون بدتر بشه. میدونی... یه دونه دیگه از اون اسپری مورد علاقه ات که دورش انداختی داشتم.
+ هوسووووووووووک؟
_ جانم کیتن؟
+ اون تاخیری های فاکی رو استفاده نکن لعنتی هنوز یه بارم نیومدی و من سه باره کام شدم... میخوای کمرت بفاک بره؟
_ من که مشکلی ندارم. میدونی... نه از بفاک دادنت خسته میشم و نه از بفاک رفتن زیرت. اما حس میکنم حرفت یه جور درخواست بود که دست و پاهات رو باز کنم تا ازم سواری بگیری. هوم؟
+ لعنتی میخوامش.
ازش بیرون کشیدم و پاهاش رو باز کردم، دستهاش رو هم باز کردم اما به هم بستمشون و گفتم :
_ این دفعه موقع سواری دستهات بسته میمونه.
+ فاک تو که میدونی نمیتونم لمست نکنم.
_ نظرم عوض نمیشه عروسک . چشمهات هم بسته میمونه... خودت باید دیکمو پیدا کنی... من فقط وقتی که روم نشستی پروستاتت رو نشونت میدم.
و به تاج تخت تکیه دادم و به پیشی نشسته روی تخت نگاه کردم. کم کم و با احتیاط گشت تا پیدام کرد... دستش رو روی پاهام کشید و به محض پیدا کردن عضوم... لیسی به لبهاش زد و پاهام رو باز کرد... بین پاهام قرار گرفت و با هیجان گفت :
+ تا حالا با چشمهای بسته نخوردمش. میشه اول امتحانش کنم؟
_ امتحانش کن عشقم.
بلافاصله دیکم رو توی دستش گرفت و یه بلوجاب خیس و پر سر و صدا رو شروع کرد.
چشمهام رو بسته بودم و به موهای خوش حالتش چنگ میزدم که نزدیک بودنم رو حس کردم پس هشدار دادم :
_ کافیه کیتن. نزدیکم.
+ اما هنوز میخوامش ...
_ اما نمیتونی سه راند دیگه رو تحمل کنی میتونی؟
+ فکرشم تحریکم میکنه.
_ بیا سواری بگیر از همسرت و دیوونه اش نکن خب؟
+ اما... دستهام بست...
_ کمکت میکنم عروسکم... بیا بشین روش.
کمرش رو گرفتم و کمکش کردم تا روی پام بشینه. عضوم رو توی دستم گرفتم و روی حفره اش تنظیمش کردم.
+ حسش میکنم.
_ وقتی که کام شدی و باز داخلت کوبیدم حتی بیشتر هم حسش میکنی.
آروم نشست و تمام عضوم تا ته داخلش فرو رفت. کمرش رو بالا گرفتم و ضربه ای به پروستاتش زدم. با لرزش بدنش خندیدم و سعی کردم با لحن مغروری بپرسم :
_ خوب میدونم کجاست مگه نه؟
+ توی این کار فوق العاده ای.
و دقیقا مثل یه الهه با چشمهای بسته ازم سواری گرفت. کمرش رو گرفتم و در حالی که اونقدر نیپل هاشو کبود کرده بودم که با لمس کردنش مثل پیشی ها نق میزد باز هم مشغولشون شدم.
+ اههه رسما خوردیشون هوپ... حداقل یه کم استراحت کن.
_ نمیتونم... لعنتی خیلی نرمه خیلی. هر چی بزرگتر میشه نرم تر میشه... عاشقشم میفهمی ؟ عاشقشم.
دیکش بین بدن هامون فشرده میشد و با بالا و پایین شدنش نیپل هاش روی لبهام کشیده میشد. کم کم حفره اش نبض دار و منقبض شد... لبخندی زدم و با چشیدن لبهاش گفتم :
_ نزدیکی خوشگلم. بقیه اش رو خودم انجام میدم میدونم دیگه نمیتونی.
لگنش رو از خودم فاصله دادم و بی وقفه داخلش کوبیدم... یک دقیقه بعد، در حالی که گردنم رو برای مارک کردن پیدا کرده بود کام شد و به جای ناله گاز محکمی از گردنم گرفت...
_ آیششش پیشی خشن.
بدون استراحت دادن بهش داخل حفره اش چند ضربه ی دیگه زدم که لبهاش رو از گردنم جدا کرد و گفت :
+ حق با تو بود... الان... فاااااک خیلی خوب حسش میکنم. داره نبض میزنه... نزدیکی نه ؟
با هوم کوتاهی جوابش رو دادم و کامل روی تخت دراز کشیدم، یونگی رو روی خودم خوابوندم و ضربه های آخرم رو عمیق کوبیدم و داخلش خالی شدم. در حالی که نفس نفس میزدم، چشم هاشو باز کردم و گفتم :
_ خوب بهم نگاه کن جانگ یونگی... ببین چطور دیوونه ام کردی.
به صورت عرق کرده ام نگاه کرد و خودش رو روی عضوی که هنوز داخلش بود تکون داد تا حتی یک قطره از کامم رو هم از دست نده. لبش رو تر کرد و همونطور که روم خم میشد تا بوسه ای رو شروع کنه گفت :
+ دیوونه کردنت کار مورد علاقمه.
این بار بدون خشونت و آروم بوسیدمش و پرسیدم :
_ با این یکی شد چند تا؟
+ پنجاه و سه تا.
_ تو هنوزم آمار همشو داری.
+ من قدر ذره ذره ی خوشبختیم رو میدونم نفس.
.
.
.
YOU ARE READING
♡Pragma♡
Fanfictionپراگما (pragma) کاپل اصلی : سپ (sope) _ هوپگی (hopegi) کاپل فرعی : ویکوک (vkook) _ کوکوی (kookv) ژانر : رمنس، درام، روزمره، اسمات پارت پراگما خلاصه ی بوک هست. قبل از خوندنش از بوک نگذرید. [ پایان یافته / هپی اِند ]