10

749 66 53
                                        

***یونگی ویو***

خب شاید عقل حکم کنه که وقتی بخاطر یهویی رفتن اون دوست رو مخش دنبالش دوید، به عنوان استادشون بشینم سر جام، دنبالشون نرم و برام مهم نباشه چه خبره بینشون... اما در این مورد عقل خیلی غلط میکنه.
پس جوری که متوجه نشه رفتم دنبالش، وقتی که از دانشگاه خارج شد، من از داخل محوطه دانشگاه و با تشکر از شمشاد های بلندی که نمیذاشتن دیده بشم همراهش رفتم. بالاخره صدای باز شدن قفل ماشین رومخ اعظم و بعدش صدای هوسوکم اومد که ازش میخواست وایسه.
هر لحظه که می‌گذشت و هر کلمه ای که اون عوضی به زبون میاورد بیشتر عصبانیم میکرد... حقش بود بیخیال همه چیز بشم و یه تیر خالی کنم تو مغزش. اما منتظر موندم تا ببینم نظر هوسوکم چیه... خب، به هیچ وجه انتظار ندارم که بخواد بهش فکر کنه... فقط امیدوارم که جوابش به اون مثبت نباشه وگرنه قسم میخورم که سنگفرش های زیر پام رو با خون کسی که میخواد هوسوکمو ازم بگیره رنگی کنم.
چند ثانیه بعد از اینکه ویلیامز رفت، هوسوک بهت زده برگشت توی دانشگاه ولی اصلا منو ندید، به آرومی و با احتیاط راه می‌رفت، بخاطر استرسی که برای اجرا داشت و شوکی که از حرفهای اون نکبت بهش وارد شده بود، سرگیجه گرفته بود. و خب من کسی نیستم که عشقم جلوی چشمهام سرگیجه بگیره و ممکن باشه هر لحظه بیوفته زمین، ولی بهش اهمیتی ندم و وانمود کنم که دنبالش نیومدم. پس‌ رفتم سمتش و توی یک حرکت بغلش کردم. با جیغ بلندی که کشید ناخودآگاه دستش رو دور گردنم حلقه کرد. خیره به مردمک های لرزونش پرسیدم :

_ نترس عزیزم... منم. سرگیجه داری نه؟

با تعجب جواب داد :

+ اوهوم. اما شما از کجا میدونید؟

می‌خواستم بگم چون تمام حرکاتت رو از حفظم و میدونم که عادی راه نمیرفتی اما گفتم :

_ چون باهوشم بچه.

لبهاش رو جلو داد و پرسید :

+ از منم باهوش تر؟

سرم رو به نشونه ی منفی تکون دادم.

_ اونو دیگه غلط بکنم. هیچ کس از تو باهوش تر نیست.

هوسوک انگار که تازه موقعیتمون رو درک کرده باشه جیغ زد :

+ استاد اینجا اینجوری منو گرفتین خجالت میکشم... اگر کسی ببینه میگه جانگ هوسوک سوء استفاده کرده و مثل اسب لم داده تو بغل استادش... میشه بذاریدم زمین؟

_ معلومه که نمیشه... اگر حالت خوب بود که سرت گیج نمی‌رفت. اما اگر خجالت میکشی میبرمت توی ماشین به شرط اینکه حرفتو پس بگیری.

کمی فکر کرد و با گیجی پرسید :

+ کدوم حرفم رو ؟

_ گفتی بقیه میگن مثل چی تو بغل استادشه؟

مثل زمان هایی که موقع سوال پرسیدن جواب رو بلد بود با چشم های درشت جواب داد :

+ اسب.

♡Pragma♡Where stories live. Discover now