*** جیمین ویو***
پلاستیک پر از شیر موز رو برداشتم و سوار آسانسور شدم، مطمئنا بعد از این دو هفته که بوسان بودم، اگر بدون شیر موز میومدم خونه، کوکی زندم نمیذاشت. وارد خونه شدم ، شیر موز ها رو زمین گذاشتم و در حال باز کردن بند کفشم بودم اما صدایی شنیدم که همونجا میخکوب شدم..
+ آهههه ددی محکم تر... میبینی سوراخم چه خوب دیکت رو بلعیده؟
× اووووم عالیه... خیلی خوب تونستی دیکمو داخل خودت جا بدی بیبی... تو فوق العاده ای.
و صدای بوسه شون توی خونه پیچید.
اخه این دوتا چرا اینقدر هورنین؟ بهشون زنگ میزنم دارن همو به فاک میدن و صدای ناله هاشون میاد ، ویدئو کال میگیرم لختن و با بدن عرق کرده دارن نفس نفس میزنن... الانم که صداشون تمام خونه رو برداشته... از دستشون چیکار کنم من؟
بند کفشم رو دوباره بستم و پلاستیک خرید ها رو برداشتم، به آرومی از خونه بیرون رفتم و برگشتم داخل ماشین... اگر ببینن وسط رابطشون رسیدم و صداهاشونو شنیدم خجالت زده میشن پس فکر کنم باید یکی دو ساعتی رو بیرون بمونم تا برنامشون تموم بشه... با تاسف سرم رو تکون دادم و به سمت مقصد نامشخصم حرکت کردم.
.
.
.
دو ساعتی گذشته بود که دوباره برگشتم خونه... همه جا ساکت بود و چراغ ها خاموش، خب طبیعیه، از خستگی بیهوش شدن تا واسه راند بعدیشون که احتمالا نصفه شب بد خوابم میکنه انرژی داشته باشن.
خرید هامو توی آشپزخونه بردم و داخل یخچال جا دادم، شکلات ها و پاستیل هایی که برای هوسوک گرفته بودم رو هم روی کابینت گذاشتم و راهی اتاقم شدم. اتاقی که هنوز هم بوی هوسوک رو میداد و تخت خالیش قلبم رو به درد میاورد. امروز یا فردا حتما بهش سر میزنم و حتما بهش میگم که چقدر دلم براش تنگ شده.
بعد از اینکه کمی استراحت کردم و دوش گرفتم یک ساعتی رو صرف تمیز کردن خونه کردم. غذا رو هم آماده کردم و بعد از آماده شدنش رفتم تا تهکوک رو بیدار کنم... اما فقط تهیونگ توی اتاق بود. پس جونگ کوک کجاست؟
صورت خسته ی تهیونگ رو نوازش کردم و آروم صداش زدم :_ تهیونگی؟ نمیخوای بیدار شی؟ جیمینی دلش برات یه ذره شده.
با شنیدن صدام چشماش و تا آخرین حد ممکن باز کرد و یک ثانیه بعد، در حالی که توی بغلش داشتم له میشدم، آرزو کردم که ای کاش بیدارش نکرده بودم.
× میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود دیوونه؟ چرا اینقدر بوسان موندی؟
چپ چپ نگاهش کردم.
_ همون روزی یک بار که باهاتون صحبت میکردم هم بیکار نبودین... همش در حال... گفتم حداقل دو هفته بعد از اینکه گچ دست و پاتو باز کردی تنها باشین.
خونسرد جواب داد :
× ممنون جیمینی ولی من با تو راحتم... اشکالی نداره که صدامونو هم بشنوی. راستش حتی میخواستم یه بار ازت بخوام که وسط رابطمون برسی و بهمون نگاه کنی... این یکی از فتیش های کوکه... دوست داره موقع رابطه یکی برسه و بهمون نگاه کنه.
YOU ARE READING
♡Pragma♡
Fanfictionپراگما (pragma) کاپل اصلی : سپ (sope) _ هوپگی (hopegi) کاپل فرعی : ویکوک (vkook) _ کوکوی (kookv) ژانر : رمنس، درام، روزمره، اسمات پارت پراگما خلاصه ی بوک هست. قبل از خوندنش از بوک نگذرید. [ پایان یافته / هپی اِند ]