*** یونگی ویو***
وارد کلاس شدم و اول از همه به هوسوکم نگاه کردم. سرش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشته بود و چشمهاش بسته بود، جونگ کوک هم با نرمی موهاشو نوازش میکرد. جونگ کوک با دیدن من تغییری توی حالتشون ایجاد نکرد و فقط با صدای آرومی بهم سلام کرد. متعجب از این که هوسوک حتی چشمهاشو باز نکرد، به سرعت حضور و غیاب کردم و موضوع درس جدید رو مطرح کردم. چند تا سوال بهشون دادم تا نظرشون رو راجع بهش بگن و توی این فاصله صندلیمو کنار هوسوک گذاشتم، دست لطیفش رو نوازش کردم و رو به جونگ پرسیدم :
_ خوابه؟
* نه.
_ پس چرا چشمهاشو باز نمیکنه؟
* چون... عااا نمیدونم.
به پلک های لرزونش نگاه کردم و صداش زدم :
_ بیبی؟
+ هوم.
_ خوبی؟
+ اوهوم.
_ راستشو میگی؟
+ نه.
و با شنیدن این کلمه انگار دنیا روی سرم خراب شد.
_ چ. چرا؟
به کوک اشاره کرد و چیزی نگفت. پس از کوک پرسیدم :
_ تو میدونی چرا خوب نیست مگه نه؟ لطفا بهم بگو دارم از نگرانی پس میوفتم.
* سردرد داره. نور و صدای بلند اذیتش میکنه و باعث میشه حالت تهوع بگیره. اولش بهم گفت بهت نگم تا نگران نشی ولی ...
سرم رو به گوشش نزدیک کردم و با صدای آرومی که اذیتش نکنه پرسیدم :
_ چرا اینجوری شدی نفسم؟
+ ترافیک و دود اگزوز های لعنتی.
_ لعنت... امروز ترافیک از همیشه سنگین تر بود. بمیرم برات.
+ نگران نباش خوب میشم. تو به تدر.....
نذاشتم حرفشو کامل کنه و همون لحظه بدون توجه به چشمهای کنجکاو بچه ها بغلش کردم. چشم هاش تا آخرین حد ممکن باز شد و گفت :
+ چیکار میکنی دیوونه؟
خیلی عادی و با صدای رسایی گفتم :
_ معلوم نیست؟ عشقم حالش خوب نیست و بغلش کردم تا ببرمش خونه.
همه با تعجب بهمون خیره شدن که هوسوک نالید :
+ همه... فهمیدن.
_ چه اشکالی داره؟ الان دیگه همه فهمیدن من چه فرشته ای رو دارم که بقیه به چشمم نمیان.
با گونه های سرخ شده لب زد :
+ آب شدم از خجالت.
_ چرا خجالت ؟
+ الان میگن از استادمون سوء استفاده کرده.
YOU ARE READING
♡Pragma♡
Fanfictionپراگما (pragma) کاپل اصلی : سپ (sope) _ هوپگی (hopegi) کاپل فرعی : ویکوک (vkook) _ کوکوی (kookv) ژانر : رمنس، درام، روزمره، اسمات پارت پراگما خلاصه ی بوک هست. قبل از خوندنش از بوک نگذرید. [ پایان یافته / هپی اِند ]