19

893 73 134
                                    

*** یونگی ویو***

وارد کلاس شدم و اول از همه به هوسوکم نگاه کردم. سرش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشته بود و چشم‌هاش بسته بود، جونگ کوک هم با نرمی موهاشو نوازش میکرد. جونگ کوک با دیدن من تغییری توی حالتشون ایجاد نکرد و فقط با صدای آرومی بهم سلام کرد. متعجب از این که هوسوک حتی چشمهاشو باز نکرد، به سرعت حضور و غیاب کردم و موضوع درس جدید رو مطرح کردم. چند تا سوال بهشون دادم تا نظرشون رو راجع بهش بگن و توی این فاصله صندلیمو کنار هوسوک گذاشتم، دست لطیفش رو نوازش کردم و رو به جونگ پرسیدم :

_ خوابه؟

* نه.

_ پس چرا چشمهاشو باز نمیکنه؟

* چون... عااا نمیدونم.

به پلک های لرزونش نگاه کردم و صداش زدم :

_ بیبی؟

+ هوم.

_ خوبی؟

+ اوهوم.

_ راستشو میگی؟

+ نه.

و با شنیدن این کلمه انگار دنیا روی سرم خراب شد.

_ چ. چرا؟

به کوک اشاره کرد و چیزی نگفت. پس از کوک پرسیدم :

_ تو میدونی چرا خوب نیست مگه نه؟ لطفا بهم بگو دارم از نگرانی پس میوفتم.

* سردرد داره. نور و صدای بلند اذیتش میکنه و باعث میشه حالت تهوع بگیره. اولش بهم گفت بهت نگم تا نگران نشی ولی ...

سرم رو به گوشش نزدیک کردم و با صدای آرومی که اذیتش نکنه پرسیدم :

_ چرا اینجوری شدی نفسم؟

+ ترافیک و دود اگزوز های لعنتی.

_ لعنت... امروز ترافیک از همیشه سنگین تر بود. بمیرم برات.

+ نگران نباش خوب میشم. تو به تدر.....

نذاشتم حرفشو کامل کنه و همون لحظه بدون توجه به چشمهای کنجکاو بچه ها بغلش کردم. چشم هاش تا آخرین حد ممکن باز شد و گفت :

+ چیکار میکنی دیوونه؟

خیلی عادی و با صدای رسایی گفتم :

_ معلوم نیست؟ عشقم حالش خوب نیست و بغلش کردم تا ببرمش خونه.

همه با تعجب بهمون خیره شدن که هوسوک نالید :

+ همه... فهمیدن.

_ چه اشکالی داره؟ الان دیگه همه فهمیدن من چه فرشته ای رو دارم که بقیه به چشمم نمیان.

با گونه های سرخ شده لب زد :

+ آب شدم از خجالت.

_ چرا خجالت ؟

+ الان میگن از استادمون سوء استفاده کرده.

♡Pragma♡Where stories live. Discover now