11

607 70 67
                                    

*** تهیونگ ویو***

از وقتی که هوسوک نیست انگار واقعا هیچ انرژی و امیدی برامون نمونده... بیشتر از من جونگ کوک ناراحته اما حتی نمیتونه گریه کنه، اخه همیشه فقط توی بغل هوسوک گریه میکرد.
مادر و پدرش هم اومدن سئول و دارن همه جا رو، در به در دنبالش می‌گردن اما... هوسوک هیچ جا نیست.
من هم توی این شرایط که باید کمک کنم، هیچ کاری از دستم بر نمیاد... با این حال به دوست هایی که توی اداره ی پلیس داشتم تماس گرفتم و ازشون خواستم تا جایی که میتونن پیگیری کنن.
مشغول تماس گرفتن با پدر و مادرم بودم تا بهشون بگم اونها هم بیان به سئول و برای پیدا کردن هوسوک کمک کنن که جونگ کوک اومد و گوشی رو از دستم گرفت. با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم :

_ جانم بانی؟

با جدیت جواب داد :

+ باید زخم هاتو ضد عفونی کنم و دوباره ببندم.

با لجاجت ابرویی بالا انداختم.

_ لازم نیست درد نداره.

+ آه تهیونگ... مثل بچه ها لجبازی. باید برات ضد عفونی کنم و فقط کافیه نذاری تا شکایتت رو به مامان هام بکنم.

با تعجب به قیافه‌ ی حق به جانبش نگاه کردم.

_ وات؟ مگه چند تا مامان داری تو؟

با افتخار جواب داد :

+ اوما اونسو بهم گفت از این به بعد پسرشم.

_ باورم نمیشه.

+ باورت بشه... دل اوماتو هم بردم.

و زبونشو برام در آورد که با دست سالمم کشیدمش سمت خودم و زبون بیرون اومدش رو بین لبهام گرفتم. بعد از مزه کردنش، با احساس اینکه ضربان قلبش خیلی بالا رفته ازش جدا شدم و توضیح دادم :

_ نمیخواستم از همین اول قهر کنم پس تصمیم به لجبازی گرفتم...

+ تهیووووونگ؟

با لحن حق به جانبی جواب دادم :

_ خب چیه؟ خیلی ناراحتم... برای اینکه جاییم درد نگیره پیشم نخوابیدی. میدونی چقدر حسرت اینکه بغلت کنم و بخوابم رو کشیدم؟

سرش رو پایین انداخت و با لحن نرم تری جواب داد:

+ دورت بگردم من فقط نمیخواستم بهت آسیب بزنم. امشب پیشت می‌خوابم خب؟ حالا بذار زخم هاتو ضد عفونی کنم. بگو ببینم درد نداری؟

حالا که همه چیز طبق میلم پیش رفته بود جواب دادم :

_ زخم هام... خیلی می‌سوزه.

+ بمیرم من... و چون باهام لج کرده بودی نمیخواستی بهم بگی درسته؟

_ اوهوم.

یه دارم برات زیر لب گفت و به آرومی لباس هام رو در آورد. پانسمان روی زخم هام رو باز کرد... نفس عمیقی کشید و گفت :

♡Pragma♡Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon