3

6.5K 1K 163
                                    

_چرا تو‌ تراس نشستی سرده
+صدای ویالون زدنش اعصابمو خورد می‌کنه اومدم اینجا نشنوم
_ولی قشنگ میزنه
+از مینا چه خبر؟
_هیچی نه جواب زنگامو میده نه پیاما
+چرا نمیری خونشون؟
_فایده ندارد نمی‌خواد منو ببینه
جانگوک سیگاری روشن کرد و دودشو تو هوای پاک رها کرد
_تو که ترک کرده بودی!
+اعصابم داغونه نیاز دارم
_بخاطر اون عقب مونده؟
+آره اون عقب مونده ی خوش قیافه!
_خوش قیافه؟!
+آره مگه نیست؟
این نقطه ضعف تهیونگ بود با یادآوری گذشته گفت:
_نه اصلا....میخوام یه اعترافی بکنم
+چی؟
_اون روز که گفتم بیا بازی کنیم ....بازی نبود میخواستم اذیتش کنم
+خب؟
_مامانم همیشه ازش تعریف میکرد انگار همش میخواست از من یه جیمین جدید بسازه .....باورت نمیشه اگه بگم بهترین سالای زندگیمو با این فکر گذروندم که اگه من جیمین بودم چی میشد
جانگوک سیگارشو تو جاسیگاری خفه کرد و گفت:
+نمی‌دونستم!
_شاید به نظرت ابلهانه باشه ولی برای من نابود کننده بود
+حق داری! این خیلی سخته اینکه آدما تورو بخاطر چیزی که هستی دوست نداشته باشن غیر قابل تحمله خصوصا اینکه اون شخص مادرت باشه
_اره وگرنه ما به این فرق گذاشتنا عادت داشتیم اما از یه جایی بعد دیگه نمیشد تحمل کرد
+منظورت رفتارای پدربزرگه؟
_اره....هروقت می‌رفت سفر بهترین چیزارو برای جیمین می‌خرید بهترین خوراکیا مال جیمین بود بهترین اسباب بازیا! با اینکه وضع مالیشون از خانواده های ما خیلی بهتر بود!
+پس عمدا گفتی اونکارو باهاش بکنیم؟
_اره ازش متنفر بودم
+ولی من برعکس دوستش داشتم خیلیم دوسش داشتم
_اره یادمه همیشه حواست بهش بود اما برام عجیبه که اون روز چیزی نگفتی
+چون منم میخواستم اذیتش کنم!
_تو؟ تو دیگه چرا؟
+یادته وقتی بچه بودیم برای مسابقات کشوری فوتبال انتخاب شده بودم؟
_اره تو عاشق فوتبال بودی ولی نتونستی بری
+می‌دونی چرا نتونستم؟
_چرا؟
+بخاطر جیمین!
_چرا؟!
+چون.......

دو هفته قبل از روز حادثه

جانگوک ظرف توت فرنگیو جلوی جیمین گذاشت ...جیمین با ذوق گفت:
×وای همش بلای منه؟
+آره
×ممنونم کوکی
کوک با خنده موهای جیمینو بهم ریخت و  توت فرنگی خوردنشو تماشا کرد
×خودت نمیخولی؟
+نه من توت‌ فرنگی دارم
×کو؟
+تویی دیگه!
جیمین خندید کوک هم همراهیش کرد ....به دلیل علاقه ای که کوک به جیمین داشت جیمین‌ خیلی بهش وابسته بود .... عصر اون روز وقتی جانگوک برای خرید از خونه بیرون رفته بود جیمین یواشکی از خونه خارج شد تا کوک رو پیدا کنه.
جانگوک که برای برگزیده شدن توی مسابقات خیلی ذوق زده بود با بی‌خیالی به طرف خونه می‌رفت که صدای جیمینو‌ شنید
×کوکیییی
جیمین اینو گفت و از اون طرف خیابون با سرعت به طرف کوک دوید غافل از اینکه یه ماشین با سرعت زیاد بهش نزدیک میشد
+جیمین نهههههه
جانگوک پاکتای خریدو انداخت و با عجله به سمت جیمین دوید بغلش کرد و خودش از پشت روی زمین افتاد درد توی بدنش پیچید جیمین که خیلی ترسیده بود شروع کرد به گریه کردن
جانگوک بعد از اینکه مطمئن شد به جیمین آسیبی نرسیده بلند شد
+گریه نکن جیمین
×تو زخمی شدی!
جیمین به زانوهای زخمی کوک اشاره کرد
+اشکالی نداره تو حالت خوبه؟
جیمین با گریه سرشو تکون داد
+آخه تو چجوری اومدی بیرون!....اشکالی داره چیزی نیست گریه نکن
جانگوک جیمینو بغل کرد و به طرف خونه رفت ....پدر جیمین با دیدن گریه ی پسرش و فهمیدن ماجرا سیلی محکمی به کوک زد!
سیلی ای که کوک هرگز فراموشش نکرد تقصیر اون چی بود که جیمین دنبالش راه افتاده بود!! وقتی این خبر به گوش پدر بزرگ رسید همه چی برای کوک نابود شد پدر بزرگ گفت جانگوک دیگه حق نداره تو مسابقات اون سال شرکت کنه....
و همونجا تمام آرزوهای جانگوک نابود شد کسی حق نداشت رو حرف پدربزرگ حرف بزنه همیشه آخرین حرفارو اون میزد و آخرین تصمیمارو خودش می‌گرفت....
اون سیلی و اون محرومیت بی رحمانه زندگی کوک رو نابود کرد و باعث شد تمام عشق و علاقه ای كه به جیمین داره تبدیل به کینه شه...

I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ