تهیونگ خون روی زمینو پاک میکرد حالت تهوع بدی داشت و اصلا حالش خوب نبود ...این حالت تهوع زمانی اوج گرفت که مینا بهش پیام داد و عکس همه ی دوست پسراشو براش فرستاد اونجا بود که متوجه شد اون دختر دقیقا همونجوریه که جانگوک توصیفش میکرد!
یه دختر هرزه که فقط و فقط بخاطر پول باهاش وارد رابطه شده بود ....پارچه رو محکم تر روی زمین کشید تا هیچ ردی از خون باقی نذاره......اعصابش خورد بود و عصبانیتشو سر زمین خالی میکرد
طی رو برداشت و روی زمین کشید تقریبا همه جای خونه تمیز شده بود ....اما فکر تهیونگ هنوز مشغول بود چرا باید بخاطر همچین مسئله ای این همه خون ریخته میشد اونم خون جیمین!
چرا باید اینهمه خون از دست میداد و چرا مجبور بود خون جیمینو از روی زمین پاک کنه تو این افکار دیوونه کننده غرق شده بود که در باز شد جانگوک بازوی جیمینو گرفته بود و بهش کمک میکرد تا راه بیاد
_چیشد؟
جانگوک جوابشو نداد
_با توام میگم چی شد؟
+کوری؟ میبینی که زندست
جانگوک جیمینو به اتاقش برد و کمک کرد رو تخت دراز بکشه .....جیمین شب سختی رو گذرونده بود ...تو عالم خواب و رویا بود و هنوز هوشیار نبود
جانگوک پتورو تا زیر چونش بالا کشید تهیونگ تو چهارچوب در ایستاد
_حالش خوبه؟
+خوب؟ میدونی چقدر ازش خون رفته؟
_من نمیخواستم اینجوری شه
+آره اگه هولم نداده بود که من الان جاش خوابیده بودم!
_کوک
جانگوک جوابی نداد
_من واقعا متاسفم ....حق با تو بود!
+چیشد تا چند ساعت پیش که میخواستی سر به تنم نباشه
_توضیح میدم بهت
صدای ناله ی جیمین شنیده شد
×سرده....سرده
جانگوک بلند شد و پنجررو بست
×همه چی....تاره
+آروم باش جیمین ....سعی کن بخوابی
×نه...نه...خواهش میکنم ....اونجا تاریکه ...درو باز کنین
_داره هذیون میگه؟
+آره
تهیونگ سرشو تکون داد و خواست از اتاق خارج شه که یهو با تعجب به طرف جیمین برگشت
_کووووک!
+چته؟!
_جیمین......جیمین داره حرف میزنه!
جانگوک که تازه متوجه شده بود چیشده با تعجب گفت:
+اوه.....لکنتش! چرا لکنت نداره؟!
جیمین با صدای ضعیفی گفت:
×اووممم....وقتی بارون بیاد همه چی ....درست میشه
کم مونده بود تهیونگ و جانگوک از تعجب شاخ دربیارن
_اون خوب شده؟!!!!
+الان زنگ میزنم از دکتر میپرسم
جیمین همچنان تو خواب و بیداری یه سری جمله میپروند تهیونگ با گوشیش ازش فیلم گرفت
جانگوک از اتاق بیرون رفت تا بتونه تو فضای آروم با دکتر صحبت کنه بعد از چند دقیقه برگشت
_چیشد؟
+هیچی .....گفت چون هنوز هوشیار نیست اینجوریه یعنی در واقع قسمت ناخودآگاه مغزش بیداره و بعضی موقع ها پیش میاد که این اتفاق بیوفته
_یعنی دوباره لکنتش برمیگرده؟
جانگوک سرشو تکون داد بعد درو بست تا جیمین راحت بخوابه
+بلاخره خوابید
_کوک باید باهات راجب مینا حرف بزنم
جانگوک با اخم تهیونگو نگاه کرد
_خواهش میکنم!
موقع خواب هرکسی وارد اتاق خودش شد......اتاق مشترکشون از روز اول بلا استفاده مونده بود!
تهیونگ روی تخت دراز کشید و گوشیشو برداشت و فیلمی که از جیمین گرفته بود رو پلی کرد به حرف زدنش گوش داد .....با خودش فکر کرد که چقدر ملیح حرف میزنه تازه میفهمید چه تن صدای دوست داشتنی و منحصر به فردی داره!
چندبار فیلمو پلی کرد و انقدر به اینکار ادامه داد تا خوابش برد.......
............
YOU ARE READING
I..L..L..L..LOVE..y..y..y..you.
Fanfictionدو...س....س...ست.....دا..ر....ر...ر....م خلاصه: پدر بزرگ خاندان جئون برای جلوگیری از اختلاف بین سه پسرش تصمیم عجیبی میگیره.....اون براشون شرط میذاره که فقط در صورتی سهم شرکت رو بهشون واگذار میکنه که پسراشون با هم ازدواج کنن و یه وارث به دنیا بیارن...